به نام خداوند بخشنده و مهربان
صفحه ای از خاطراتم در جزیره
امشب هم من همانند شب های دیگر در انتظار آمدن جغد پیر بودم. منتظر بودم تا جغد پیر همراه با به خانه بیاید.
سرم را از پنجره بیرون بردم در آن سوی کوچه میان ذرات گرد و خاک دو چهره به چشمم خورد. اولین چهره را شناسایی کردم. او جغد پیر بود که درون دستانش به چشم می خورد.
اما چهره دیگر غیر قابل شناسایی بود...
گرد و خاک چهره او را محاصره کرده بود. من دقت خودمو افزایش دادم. بالاخره از روی سیبیل آن شخصیت را شناختم.
لبخند ملیح اقلیدس مدل (like 29n23 ) به لبم نشست. گرد و خاک چهره شخص دوم را رها کرد و درویش با کوله باری از تجربه به جزیره لبیک گفت.
من نیز از درویش استقبال کردم و روبوسی و کمی گفت و گو و بازگوی خاطرات... .
درویش نشست و من از جغد پیر تقاضای ،
،
و
کردم
و جغد پیر از ته دل پذیرفت و به میدان رفت تا سفارشات مرا بخرد. البته چای
دشتیم و نان را هم از سنگک مقابل خانه گرفتم ولی جغد پیر رفت تا هندوانه و
پنیر بخرد.
درویش آمد و درویشی آغاز شد. درویش مرحم و معجون آورد. جغد پیر به من گفت : ماوراء پاشو این فیلم آخرالزمان رو بذار...
همگی خوشحال و خندان فیلم آخر الزمان را تا دقیقه 37 دیدیم تا این که جغد پیر متکا را برداشت و به بالا پشت بام رفت تا بخوابد. من و درویش ادامه فیلم را در کنار هم دیدیم.
درویش نیاز شدیدی
به خواب داشت ولی می خواست اثبات کنه که داره فیلم رو می بینه به خاطر همین
از دقیقه 42 فیلم هر 30 ثانیه یک بار می گفت : ماوراء فیلم رو سی ثانیه می
زنی عقب؟
خلاصه این عمل تا طلوع آفتاب ادامه داشت تا این که گفتم بابا درویش بگیر بخواب بعدا فیلم رو می بینیم. نگران نباش من ناراحت نمی شم.
سپس درویش خوابید و پس از چند ساعت درویش بیدار شد و با من فیلم آخرالزمان رو دید. سپس هم مستند مردان پرسپولیس را دیدیم.
یک روز گذشت و من برای امتحان دادن آماده می شدم. وقتی که من به بیرون رفتم ، درویش دستگاه پلی استیشن 1 را کشف کرد و بعد هم منو دو لو رفتیم تا دسته ، مموری و بازی بخریم.
درویش علاقه زیادی به بازی مدال داشت. و مدال دو را تا مرحله سگ ها بازی کرد.
یک روز تیم ملی ایران در انتخابی جام جهانی 2010 مقابل عربستان بازی داشت و 1-0 عقب بود.
کار به یک ضربه کرنر کشید. درویش در آن هنگام بلند شد و گفت: « می دونی متاسفانه این بازیکنان آرمانی نیستند باید کمی بهشون از مرحم آرمانی تهران بدم» سپس بلند شد و به سمت تلوزیون آرمانی جزیره رفت و مرحم آرمانی خودش را از طریق اسپیکر تلوزیون جزیره برای بازیکنان فرستاد و بازیکنان را برای مدتی آرمانی کرد به گونه ای که آن کرنر تبدیل به گل آرمانی شد.
من و جغد پیر با لبخند ملیح به درویش نگاه می کردیم. سپس همه با یک فریاد آرمانی گفتیم : گل گل به این میگن یک گل آرمانی
علی دایی یک نگاه به داخل جزیره کرد و گفت ای ول بچه ها کارتون آرمانی بود. اما متاسفانه تیم ملی ما آرمانی نبود.
یک روز جغد پیر یک هدف آرمانی داشت و من و درویش نیز یک سفر آرمانی داشتیم. اما ماه رمضان بود و معده درویش خالی بود و نیاز به یک خوراکی آرمانی داشت. من و درویش در کوچه حائری قدم می زدیم اما درویش می گفت من می خوام یک کیک آرمانی بگیرم. من گفتم : بابا درویش نمیشه خورد می گیرن چپقمون رو به صورت آرمانی چاق می کنند.
درویش نیز در پاسخم گفت: « می دونی متاسفانه من از صبح تا حالا هیچی نخوردم و متاسفانه تر از اون اگر الان چیزی نخورم ممکنه کمبود انرژی بگیرم»
سپس من هم رضایت دادم و دو عدد ساندیس انگور با کیک خریدیم و به کنار رودخانه قم ( جوب قم به قول جغد پیر ) رفتیم.
سپس با درویش رفتیم و بازی 007 را خریدیم و اومدیم. استقلال بازی داشت و هر لحظه گل می زد. جنجال به پا شد و ...
یک
روز من، درویش و جغد پیر داشتیم فیلم رویای خیس رو نگاه می کردیم. فیلم به
آخراش رسید وقتی که سربازا میان دختره رو از دره بکشن بیرون. درویش با
دیدن آن صحنه گفت : « می دونی متاسفانه نیروهای نجات ما آرمانی نیستند اگر
آمریکا بود الان یارو بیسیم می زد و تقاضای کمک می کرد و سپس هلی کوپتر ها
می آمدن» درویش ادای بیسیم زدن و صدای هلی کوپتر رو در آورد و من و جغد پیر
لبخند عارفانه زدیم...
این داستان ادامه دارد...
لطفا نظر یادتون نره...
برای نظر دادن بر روی عدد بقل عنوان این مطلب کلیک کنید و نظر بدید و نظرات دیگران رو ببینید.
این نظر آزمایشی هستش