جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی
جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی

از فنگ تا رزیدنت اویل

به نام خداوند بخشنده و مهربان


این یک ماجرای واقعیست...

داغه داغه ... مال یک ساعت پیشه ...


کمتر از چند ساعت دیگه امتحان فلش (عملی) دارم و هیچی کار نکردم! ساعت 2:00 بود که گفتم تا ساعت 6:00 بخوابم و بعدش پاشم و درس خوندن رو شروع کنم. ما خوابیدیم و یک ساعت و نیم از خوابم گذشت و کم کم چهره یک زیبا رو داشت توی خوابم نمایان می شد که ناگهان ...


از فنگ تا رزیدنت اویل


دخترک تازه داشت چهره اش کاملا نمایان میشد که ناگهان انفجار نور رخ داد. اما این انفجار نور انقلاب نبود بلکه تبعات انقلاب بود. با ترس و استرس از لحظه بدرود با دنیا از خواب پریدم و در عرض یک صدم ثانیه با ضربان قلبی سه برابر ضربان قلب یک خردسال از درب اتاق بیرون رفتم و به پشت بوم پناه بردم.

صحنه ای که مرا آنگونه ترساند این بود که وقتی انفجار نور رخ داد، دیدم یخچال صدای عجیب میده و تند تند میلرزه...

واقعا ترسیدم ، فکر کردم زلزله است ولی تا پامو گذاشتم تو پشت بوم با خودم گفتم قدرت خدا رو می بینی؟ عجب زلزله باحالی ! فقط اتاقو میلرزونه!

ضربان قلبم که بهتر شد سریع پریدم تو اتاق و برق پشت بوم رو زدم و مجددا پامو گذاشتم تو پشت بوم. (جزیره جدید طوری طراحی شده که پاتو از اتاق بیرون میذاری به پشت بوم می رسی )حالا زمان عملیاتی خفن تر بود. سریع پریدم و رختخوابمو بیرون کشیدم.  دو تا متکا رو در عملیاتی انتحاری با یک دست از شر اون اتاق نجات دادم. بازم اون صدای مسخره و اون لرزش اومد... . این بار در عملیاتی یخچال رو از برق کشیدم . رفتم مهتابی اتاق رو زدم. اونم صدای عجیبی می داد.

سریع همه لامپ ها رو خاموش کردم و پریدم تو پشت بوم .اومدم با کلی استرس سرمو رو متکا گذاشتم و زل زدم به نور چراغ برق و منتظر بودم عزرائیل بیاد منو ببره. هی نور چراغ برق ضعیف و قوی می شد. هر بار هی فکر می کردم قراره تو تاریکی سراغم بیاد. به شدت به یک هم صحبت نیاز داشتم که اون لحظات فکر منو منحرف کنه. با خودم تصمیم گرفتم که آدم خوبی بشم. گفتم من دیگه نمی تونم تنها زندگی کنم. اصلا این چه وضعشه؟ 

منتظر بودم که هر چی زود تر صبح بشه و برم ازدواج کنم که از فردا شب مجبور نباشم تنها بخوابم و از یک نوسان برق اینجوری بترسم.

هر کاری می کردم خوابم نمی برد. با خودم به بازی ایتالیا فکر می کردم که ذهنم منحرف بشه ولی همش صحنه لرزش یخچال یادمه. ناگهان دیدم عده ای چراغ قوه در منزل مردم می اندازند...

در این لحظه یک شیر زن در حیاط ظاهر شد. بله او حاج خانم بود که خدا فرستاده بودش که منو از اون فکر در بیاره...

سرمو از پشت بوم گرفتم سمت حیاط و صداش کردم:« حاج خانم؟!»

- بله ؟!

این بله از صد تا بله عروس شیرین تر بودعزرائیل با شنیدن این بله برای مدتی بی خیال من شد.

گفتم: حاج خانم چی شده؟

- ( لهجه قزوینی بخوانید) نمی دانم یک صدایی اومد بعدش یک بو اومد.

اون آدم هایی که داشتن چراغ قوه می انداختن توی خونه ، ماموران اداره برق بودن. حاج خانم رفت پرسید: چی شده؟

- هیچی دزد اومده که سیم ها رو بدزده و قسمتی از نول رو دزدیده و الان برق منظقه فقط به فاز شهر وصله !!!!

حالا تو اون وضع حاج خانم داشت براشون توضیح میداد: « یک صدایی اومد ، بعدش یک بو اومد.»

همسایه ها: کل وسایل سوختن!

حاج خانم: یک صدایی اومد ، بعدش یک بو اومد

مامورای برق: نول رو بکن تو فاز

حاج خانم : یک صدایی اومد ، بعدش یک بو اومد

همسایه ها: کل وسایل سوختن!

حاج خانم : یک صدایی اومد ، بعدش یک بو اومد

مامورا : نول رو بکن تو فاز شهر


همینجور که داشتم به صدای بو داری که حاج خانم شنیده بود فکر می کردم و می خندیدم یک دفعه گفتم : یا خدا ! کامپیوتر تازه عروسم ! تلوزیون کاپیتانم ! دی وی دی جنجالی ام !


بعد از ده دقیقه نول به سلامتی تو فاز شهر رفت و منم سریع اومدم وسایل رو چک کردم... خدا رو شکر همه چیز خوب بود. اما فکر کنم رسیور همسایه سوخت.


پلیس هم سر و کله اش پیدا شد و مثل همیشه گفت : فردا تشریف بیارید کلانتری!

نفهمیدم به کی گفت و چرا گفت؟

فقط تهش فهمیدم که نول رو از فاز شهر کشیدن بیرون که باعث شده یک صدایی بیاد ، بعدشم یک بو بیاد. وقتی نول رو دوباره کردن تو فاز شهر مثل کولری بود که با صداش، صدا و بو رو از بین برد...

بعد از چند دقیقه گفتم نخوابم و درس بخونم و قرار شد بعد ازنوشتن این متن و یک دست رزیدنت اویل زدن و یک چای کوهی خوردن ، تمرین رو شروع کنم ...


با تشکر ماوراء

نظر فراموش نشه...




یورو 2012 ایتالیا و انگلیس

به نام خداوند بخشنده و مهربان


وای عجب بازی توپی بود بازی ایتالیا و انگلیس ...

مرسی ایتالیا که انگلیس رو سوسک کرده بود...

ایتالیا تو پنالتی برد

اشلی ها خراب کردن...