ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
به نام خداوند بخشنده و مهربان
نام داستان: کودک درون
ژانر : طنز
اسپانسر: شرکت مدار سازی اقلیدس و پسران
کارگردان : ماوراء
پیش گفتار:
دکی ! دکی ! پاشو خیر سرت فردا کنکور داری و باید درس بخونی...
مگه با تو نیستم ؟ پاشو پسر خوب! این همه رفتی IMDB کجا رو گرفتی؟
کودک درون
اثری از ماوراء
دکی کتابش بر می دارد. او به خوبی می داند که دیگر زمانی برای از دست دادن ندارد. او به سمت مبل می رود. چوب تحریر را بر روی پایش می گذارد و کتاب را بر روی چوب تحریرش قرار می دهد. اکنون کتاب را در دست می گیرد و لاشو باز می کند. دکی در حال مطالعه کتاب است که ناگهان مگسی یک حرکت را الگوریتم وار تکرار می کند. آن مگس مذکور به لای کتاب دکی می آید و به دکی نگاهی می کند و نیشخند می زند.
دکی باید تصمیم جدی و هدفمندی بگیرد. مگس مجددا به درون کتاب دکی می آید و دکی محکم کتاب را می بندد. اکنون مجددا لای کتاب رو باز میکنه تا از سرنوشت مگس مطلع بشه. مگس به هلاکت نیمه رسیده. دکی او را از بال می گیرد و به مگس خیره می شود. دکی یک چوب کربیت بر می دارد و با آن بال های مگس را می کند. سپس مگس را از کله می گیرد و به آن خیره می شود. دکی در مگس به دنبال روزنه ای برای گشودن می گردد.
دکی به بیهوده بودن کار خودش پی می بره بلند می شه و مگس رو به سطل آشغال می اندازه. سپس به سمت آشپزخانه میره و یک چای می گذاره. دکی با خودش فکر میکنه که چای بدون شیرینی نمی چسبه!سریع به سمت در میره و دوچرخه رو بر میداره و به شیرینی فروشی لادن می ره! یک جعبه شیرینی می خره. توی راه رفیقشو می بینه و 40 دقیقه باهاش خوش و بش می کنه.
دکی به خونه بر می گرده و چهره خشمگین اقلیدس رو می بینه. دکی حالت تدافعی به خودش می گیره
و قبل از اینکه اقلیدس بخواد حرف بزنه ، یک مشت به بازوش می کوبه...
- چرا زدی؟
- چون خشمگین نگاه کردی...
مشت دکی باعث می شود که چهل دقیقه کشتی سرپا دنبال شود. دکی و اقلیدس در حالی که عرق کرده اند شروع به متهم کردن یک دیگر می کنند. اکنون زمان خوردن چای و شیرینی زبان است. دکی پس از اندکی استراحت به سمت کتابش می رود تا مجددا شروع به مطالعه کند. دکی تا کتاب را باز می کند. خون مگس را می بیند که بر روی کتاب ریخته. دکی تصمیم می گیرد خون مگس را پاک کند. او به خوبی می داند که خون مگس خیلی نجس نیست ولی برای افزایش تمرکزش تصمیم به پاک سازی صحنه جرم می کند.
دکی به سمت حمام می رود تا مواد شوینده را بردارد و بر روی پارچه بریزد و کتابش را تمیز کند. دکی تا پایش را درون حمام می گذارد ، حوس می کند تا یک دوش آب ولرم بگیرد. پردازنده مرکزی مغز دکی فقط یک فرمان می دهد. حمام آب ولرم. دکی وسایلش را آماده می کند و چک می کند. وای خدای من! دکی شامپویش تمام شده. او به سمت دوچرخه اش می رود و دوباره عازم سفر به مغازه می شود تا شامپو بخرد.
درب باز می شود و دکی با شامپو وارد خانه می شود. دکی تا اقلیدس را می بیند به او قول می دهد که بعد از دوش حتما درس بخواند. دوش گرفتن دکی که تمام می شود. او به آشپزخانه می رود و چای و شیرینی می خورد. اکنون دکی به سمت کتابش می رود اما در بین راه یادش می افتد که کتاب را تمیز نکرده. سریع عملیات پاکسازی را آغاز میکند.
پس از فعل و انفعالات طولانی اکنون تمرکز به درون دکی بازگشته و او آماده مطالعه است. دکی مطالعه را آغاز می کند. در همین حین گوشی دکی زنگ می خورد. آه خدای من ! این صدای آشنای ماوراء است که دکی را به پاساژ رضا دعوت می کند...
پایان
نظر فراموش نشه با تشکر : ماوراء
درود.
عالی بود.
بسیار خندیدیم. البته دکی قبل از کنکور
با قنادی لادن قرارداد نداشت، بعد کنکور قرارداد
بست.
عالی بود
جالب بود دادا ماشالله استعداد داری در نوشتن سعی کن بیشتر در پوشش داستان بنویسی غیر از این که تو کامپیوتر می نویسی به صورت مکتوب هم بنویس در یک دفتر مخصوص
به نظر منم واقعا عالی بود
از نام گذاریش هم خوشم اومد غیر مستقیم جالب بود
جالت و خنده دار ترین جاها برای من
" دکی به بیهوده بودن کار خودش پی می بره-مشت دکی باعث می شود که چهل دقیقه کشتی سرپا دنبال شود-او به خوبی می داند که خون مگس خیلی نجس نیست"
تو نوشتن راه افتادیا! من چند بار تلاش کردم خوب نشد
اشاره هات به نکات کوچیک و به طنز گرفتن همونا باعث میشه طنزت خیلی جالب تر از آب در بیاد
سلام
اگر دوست داشته باشی ، میتونیم با هم تبادل لینک داشته باشیم