جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی

بررسی ابعاد مختلف پلی استیشن بازی کردن خطر

بررسی ابعاد مختلف پلی استیشن بازی کردن خطر در روز عقد و روز های دیگر...


خطر که بود و چه کرد؟

خطر یکی از برادران بزرگ ماوراء بود که در 15 سال قبل از تشکیل جزیره به دنیا آمد. او از کودکی به توپ و فوتبال علاقه داشت. اگر توپ گیرش می آمد، دکی را درون دروازه می گذاشت و توپ ها را به سوی او می شوتید و در پارک رازی مشغول فوتبال بازی کردن بود.

http://pichak.net/blogcod/zibasazi/05/image/www.pichak.net-393.gif


ماجرای پلی استیشن از کجا آغاز شد و خطر چگونه به این موضوع علاقه مند شد؟

عده ای از انسان ها در ژاپن مقدس، با همکاری یکدیگر http://pichak.net/blogcod/zibasazi/05/image/www.pichak.net-384.gif دستگاهی برای بشر ساختند با نام پلی استیشن! خطر با دیدن این دستگاه ، به شدت مجذوب و شیفته ی آن شد.http://pichak.net/blogcod/zibasazi/05/image/www.pichak.net-327.gif

خطر این دلبستگی را به مارکوپولو و جغد پیر گفت و آن ها نیز دلبسته ی این دستگاه شدند. آن ها شبانه دستگاه پلی استیشن را به همراه یک فوتبال 99 و یک بازی تیکن 3 کرایه می کردند و تا صبح به پای پلی استیشن می نشستند. 

هر گاه خطر و شوریده در مقابل هم صف آرایی می کردند، بسیار جذاب بود. آنان با یک مشت و یک استغفرالله کار خود را شروع می کردند. سپس کری می خواندند و در نهایت می جنگیدند اما برای این که بزرگتر ها بیدار نشوند و بساط پلی استیشن را جمع نکنند زود به دستور جغد پیر و مارکوپولو صورت هم را می بوسیدند.


خطر همیشه دکی و ماوراء را زیر گردن خودش قرار میداد و به او می گفت:« هر وقت گفتم ، آروم مربع رو فشار بده»


مدت ها گذشت تا این که خطر بزرگتر شد. دیگر دکی برای خودش استادی شده بود. یک روز خطر و دکی در جنجالی ترین روز تاریخ پلی استیشنی جزیره در قالب دو تیم فوتبالی به مصاف هم رفتند.

خطر قصد داشت تا با شگردی موذیانه لج دکی را در آورد. او ابتدا یک گل به دکی زد و ندای زییییغ به راه انداخت!

دکی کمی چشمانش سرخ شد. سپس خطر یک گل دیگر هم زد و مجددا ندای ززززیییی به راه انداخت. اشک کمی از گوشه چشمان دکی خارج شد. ماوراء و دیگران نیز او را همراهی می کردند. خطر گل سوم را زد و ندا را مجددا سر داد...

دکی گریه اش در آمد اما خیلی با غرور می خواست نتیجه را جبران کند. سپس خطر گل چهارم را زد و دکی نیز گریه کرد و خواست برود که خطر او را بیشتر عصبی کرد تا بماند و جبران کند.

خلاصه بازی 6 بر صفر به نفع خطر به پایان رسید.


مدت ها گذشت تا این که خطر و دکی و ماوراء در روز عقد جدالی حساس و نفس گیر را به راه انداختند.

اما چرا روز عقد؟


در این باره هر دسته از علما یک نظر خاصی دارند.

عده ای می گویند:

بدن خطر نیاز به ماساژ جهت رقص در عروسی داشته و چون شرط بندی بر سر ماساژ بوده ، در روز عقد پلی استیشن بازی کرده!

عده ای دیگر چنین می گویند:

روح خطر نیاز به پاس کاری توپ داشته تا بتواند مراسم عقدش را مدیریت کند.

علما نیز می گویند:

روح و جسم خطر اعتیاد به پلی استیشن پیدا کرده بود و می باید بازی می کرد تا در مراسم عقد سرحال بود


خطر خودت چه می گویی؟ چرا در روز عقد پلی استیشن بازی کردی؟


لینک های قبلی مربوط به خطر:

خطر تولدت مبارک

حجت خطر!نفت خیلی داره خطر!

دامادی که پلی استیشن بازی میکند


آپ جدید برای بی خوابی ماورایی من


سلامی ماورایی به اهالی جزیره


http://www.up.vatandownload.com/upimages/2010/Dec/27/crismas022.gif


crismas 2011


آغاز سال نو میلادی بر مسیحیان مبارک


http://www.wllr.org.uk/images/David%20Perrin%20Xmas%20Picture%202007.jpg


1 ساعت و 25 دقیقه هستش که سرم را بر روی بالش گذاشتم که بخوابم ولی خوابم نمی بره از بس که فکرم توی رویا هستش!

داشتم به چیز هایی که تو کنفرانس نگفتم و باید می گفتم فکر می کنم. شاید شنبه به استادمون بگم و اجازه بده توی 10 دقیقه بررسی فرهنگ و ابعاد مختلف دوستی رو شرح بدم.

بابا من فکرم چقدر پرش مکان داره! اول دارم اسکار بهترین کارگردانی رو می گیرم بعدش ناگهان میرم به مسکو و جام جهانی 2018 رو برای ایران بالای سر می برم. بعد میرم پشت نت و سفارش های امروز فروشگاه رو چک می کنم.


چکیده خاطرات زیر:

ماوراء لاست را به خورد استاد ها می دهد!

احتمال آغاز پروژه ی تئاتر!

چند خاطره جالب از این چند روز:


1- امروز - ساعت 14:30

یک دختره هستش تو کلاسمون که خیلی محجبه و از اون چادری خفن هاست. از طرفی هم اون جوری نیست که خودشو از پسرا بگیره!

این خانم احتمالا عضو بسیج هستش و گاهی اوقات صحبت فواید بسیج سر کلاس می کنه. از یک طرف دیگه از این دختراست که به معنای واقعی دانشجو هستند و دنبال پژوهش و مقاله و از این حرفا هستش.


هر روز هم یک پیشنهاد به قسمت آموزش دانشگاه می ده و کلا آدم جالبیه!

پریروز ( یکشنبه) می گفت:« بیایید با هم نفری 5000 تومان بگذاریم روی هم و بدیم به یکی از دانشجو هایی که یک برنامه خاصی رو خوب بلدن و یاد بدن به ما!» چند تا مثال هم زد و گفت :   « مثلا کسی که HTML بلده و یا برنامه ی تخصصی کاربردی بلده پولو بهش بدیم و به ما یاد بده»

البته این طرح ایشون مورد توجه بچه های تنبل کلاس قرار نگرفت.


امروز هم اومده بود و می گفت:« هر کی کار هنری،ورزشی، علمی و ... بلده اسمشو بنویسه با شماره تماس و هنری که بلده» ایشون خیلی نظر خاصی روی تئاتر و موسیقی داشتند.

تا گفت :« کی تئاتر بلده؟»، دست های رهبر جزیره بالا رفت. بعد که اومد اسم منو بنویسه ، گفتم: برای بسیج که نیست؟ از لحن من فهمید که زیاد با این مسائل جور نیستم و خلاصه گفت:« نه ، در هر صورت به اسم دانشگاه در میاد»

کل این داستان رو تعریف کردم که بگم احتمالا یک کارگردانی تئاتر افتادیم.


2- امروز- ساعت 16:30


کلاس اول تموم شد و رفتم دم در دانشگاه ایستادم که ناگهان استاد ادبیات اومد. یک خفن ماشینشو پارک کرد که به قول معروف کفم برید. جالب بود که یک خانم سریع ماشینو پارک کنه! البته خیابون خلوت بود. رفتم جلو سلام کردم و پرسیدم: ببخشید استاد! اشکال نداره تحقیق در مورد ایرج میرزا رو از ویکی پدیا در بیاریم؟ خودش منابع رو درج کرده و معتبره!

گفت:« اگه فونتش رو عوض کنی مشکلی نیست.» بعد گفتم:ماشاالله مثل این حرفه ای ها ماشین پارک می کنید!

پرسید: « چی؟» . دوباره حرفم رو تکرار کردم. بعد خندید و گفت: «ده ساله کارمون اینه دیگه» 

گفتم: موفق باشید. ایشون هم گفتند:« مرسی ، شما هم موفق باشید» و رفت سمت سر کلاس!

نکته جالب این بود که :

برگشتم پیش دوستام اونا که لبخندی ملیح و خفیف بر لب داشتند رو به من گفتند: « ما هر کاری می کنیم نمی تونیم با دخترا صحبت می کنیم ! شما چه طوری انقدر با خانوم ها راحت صحبت می کنید؟ داستان چیه؟»

گفتم: بابا خوبه شما غرب کشور بودید! اگه قم بودید چی می گفتید؟ بعد بهشون گفتم: تمرین کنید حل میشه!

اما جالب تر این بود که من همیشه این حس رو در مورد خودم داشتم و از بقیه این سوال رو می پرسیدم! اما جالب بود که فهمیدم از دید بقیه چه طور هستم!

البته از وقتی اومدم دانشگاه ، روز به روز اون خجالت لعنتی ،که ازش بیزار بودم رو کنار می گذارم.


بعد کلاس ادبیات شروع شد و وسط کلاس بحث به فیلم بدون دخترم هرگز رسید و سنگسار ثریا!

آخر کلاس رفتم پیش استاد ادبیات و پرسیدم: شما سریال لاست رو دیدید؟

گفت:«نه ، شما چه قدر اهل فیلم هستید؟» و ادامه داد:« اگه سنگسار ثریا رو دارید برام بیارید» منم گفتم روز امتحان می تونم بیارم و تهرانه !

گفت: « اشکال نداره»

بعد براشون کمی از لاست گفتم و قرار شد که هفته بعد 4 قسمت اول سریال رو ببرم و ببینند.

بهشون گفتم: « فصل هاشو ناقص دارم!»


راستی اقلیدس! هنوز سنگسار ثریا رو داری؟


http://www.mobin-group.com/image/reg/images/4899barbi_recogemierdas.jpg


Rachele Brooke Smith

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پیدا شده( فصل ۱ - ایپیزود ۱)


با سلام به همه ی اهالی جزیره برف فیلم.

شما از این به بعد می تونید دوشنبه ها همزمان با مراسم آبگوشت خوری در شهر قبلی جزیره، سریال وبلاگی پیدا شده را بخوانید. این سریال با همه نوع ژانری نوشته شده است و هر هفته دوشنبه ها بر روی وبلاگ قرار می گیرد.

این قسمت به دلیل اینکه توی word نوشتم و الان هم داره کرم می ریزه قابلیت گرافیکی شدن نداره!

شناسنامه این مطلب

نام: پیدا شده

نوع: سریال داستانی

ژانر: راز آلود

فصل: 1 - ایپیزود: 1

نام ایپیزود: معرفی نامه




او یک مادر مهربان داشت. وابسته به مادرش بود.  مادرش زندگی سختی را پشت سر گذاشته بود. ماوراء با مادرش سال های تلخ و شیرینی را پشت سر گذاشت و سرانجام در سال 1382 مادرش را از دست داد.

ماوراء از بچگی هم تغییرات فکری بسیاری داشت. او ابتدا علاقه ی شدید به کشاورزی داشت و در هر گوشه ای که خاک پیدا می کرد گندمی یا بذر گیاهی می کاشت. او از پزشکی و خون بدش می آمد. همیشه می گفت : «دوست دارم مهندس کشاورزی شوم.».

اکنون 12 سال از این رویای ماوراء می گذرد. به مرور زمان علاقه شغلی ماوراء ، سمت سینما و بازیگری رفت. او دوست داشت ستاره ی سینما شود. علاقه ی ماوراء به سینما پس از دیدن اولین فیلم زندگی اش( مهر مادری [1]) شروع شد. او در سال 1380 در رویاهای خودش ، شبکه ای را اداره می کرد و در ذهنش برای مردم ایران سریال پخش می کرد. بازیگرآن سریال ها نیز خودش و اعضای خانواده اش بودند.

همیشه در ذهن ماوارء ، شیطان صدا بردار فیلم هایش بود و میلی تصویر بردار فیلم هایش بودند. او حتی زمانی که به مدرسه میرفت احساس می کرد که دارد فیلم بازی می کند و همه ی مردم این فیلم را می بینند.

شیطان و میلی از کودکی با ماوراء دوست بودند زیرا مادر آن ها نیز از بچگی با مادر ماوراء دوست بوده.


پیدا شده

Found




اکنون ماوراء 18 سال و 3 ماه و 14 روز دارد. او همچنان کشاورزی را دوست دارد. او تا کنون برای به ورود به سینما هیچ تلاشی نکرد و فقط فیلم های سینمایی بسیاری را تماشا کرده است. او اکنون درس می خواند.

او اعضای خانواده اش را بسیار دوست دارد و احتمالا اعضای خانواده نیز، اور دوست دارند.

سال 79- قم – خانه روبه رویی خانه مامانه

زنگ در خانه زده شد. مادر گفت کیه؟ مارکوپولو (برادر ماوراء) بود.

مادر: ماوراء پاشو در رو بازکن

ماوراء نیز شاداب و خندان به سمت در رفت و در را باز کرد و خودش را در بغل داداش عزیزش انداخت. پس از چند ثانیه متوجه حضور یک دختری در کنار مارکوپولو شد.

ماوراء اندکی جا خورد و سریع و مودبانه و طبق معمول با صدای آرام گفت:

-         سلام

-         سلام

سپس صدای مادر از ایوان حیاط آمد:

-         بیایید تو

-         ماکو: سلام

-         دخترک: سلام

-         مادر: سلام ، خوش اومدید

-         مارکو: این الیزابت هستش همون دختری که گفتم.

بعد از کمی خوش و بش همه به داخل رفتند. مادر بسیار از دیدن پسرش خوشحال بود و سریع به سرکوچه رفت و چند سیخ کباب گوسفندی توپ خرید.

همه مشغول خوردن شدند. حتی الیزابت که گوشت قرمز دوست نداشت هم کباب خورد. آن زمان ماوراء تازه به کلاس سوم دبستان رفته بود و دقیقا همان روز کتاب هایش را گرفته بود. الیزابت با سلیقه ، کتاب های او را جلد کرد.

 

تهران- سال 79 – منزل حاج آقا

حاج آقا پدر مارکوپولو و همسر قبلی مادر ماوراء بود. او یک روحانی خوب بود و با دیگر روحانیون تفاوتی چشم گیر و در حد تیم ملی داشت.

او چهارده فرزند داشت. اما من تنها با هفت فرزند ایشان قرار داد برادری امضا کرده بود.

منزل حاج آقا، منزل دل نشین و ساده ای بود. همیشه در اتاق پذیرایی آن منزل نخودچی و کشمش به وفور یافت می شد. اگه بچه ی خوبی بودی کیک و ساندیس هم گیرت میومد.

حاج آقا یک اتاق مخصوص برای خودش داشت و در اون اتاق یک تخت و تعداد بسیاری کتاب وجود داشت. هر روز نماز جماعت در منزل حاج آقا برقرار بود. هر زمان که ماوراء آن جا بود، تکبیر می گفت و کلی حاج آقا از ماوراء تعریف و تمجید می کرد. ماوراء با هر آفرین حاج آقا احساس می کرد که چه کار خفنی انجام داده است. همیشه حاج آقا بعد از تکبیر مبلغ 1 دلار به ماوراء می داد. آن زمان با یک دلار می شد از قم دو بار به تهران رفت و یک بار برگشت. با 1 دلار می شد ده عدد فیلم از کلوپ کرایه کرد.

آن روز در منزل حاج آقا:

مارکوپولو حسابی به خودش رسیده بود و ملیح ترین لبخند تاریخ جزیره بر لبانش جاری بود. کت زیبایی پوشیده بود. بقیه بچه ها مشغول آماده شدن بودند.

خطر زودتر از همه آماده شده بود. او نیز برادر ماوراء بود. اقلیدس دیگر برادر ماوراء نیز لباسش را پوشید. شوریده و دکی نیز به ترتیب جوراب خود را پیدا کردند و پوشیدند. دکی و شوریده نیز برادر ماوراء بودند.

حاج خانم ( خانم حاج آقا بعد از مادر ماوراء) نیز آماده بود. مادر نیز آماده بود. مارکوپولو همچنان چهره شاداب آن جمع بود.

حاج آقا: جغد پیر ! خدا ذلیلت کنه زود باش اون مرغ و خروس ها رو ول کن می خواهیم بریم جای مهمی بوی بد می گیری.

جغد پیر نیز انگشتش را از منقار جوجه ها بیرون کشید و سریع آماده شد و همراه با اعضای خانواده رفت.

آنان همگی می خواستند کاری بسیار مهم انجام دهند...

آنان آماده ی لشکر کشی برای نبرد بزرگی بودند... .

 



[1] مهر مادری – ساخته کمال تبریزی- 1376

بررسی فروش مطالب این وبلاگ

هر نظر برای هر مطلب معادل یک واحد پول جزیره است ( واحد پولی جزیره جبف است) و شکل آن بلور برف است.

جدول و

رتبهنام مطلبتاریخ انتشارموضوع مطلبلینک مطلبمیزان فروش
۱خوش به حال اونی که با من ...اردیبهشت ۸۹حجاب کلیک کنید۹
۲مناظره جغد پیر و عنکبوت نارنجی1تیر 88طنز و مناظرهکلیک کنید7
۳جزیره برای شماستاردیبهشت 89بررسی کلیه اهالیکلیک کنید5
۴واکنش های رسانه ایدی 89خبری و مختلفکلیک کنید4
۵تاجر پوسان و جینسینگ نابمهر 89خواص جینسینگکلیک کنید4
۶توت فرنگی پور بودم؟دقیقا خاطرم نیستخرداد 89بررسی خودم
کلیک کنید4
۷چرا شما ها وبلاگ ندارید؟اردیبهشت 89سوال از اهالیکلیک کنید4
۸قبیله برف فیلم چیست؟خرداد 88معرفی اولیه قبیلهکلیک کنید4
۹بررسی یکی از افراد احتمالی قبیلهخرداد 88فردا 1
کلیک کنید4


مطلب حجاب با رای دلفین فاصله ای مطمئن با مناظره جغد پیر و عنکبوت نارنجی گرفت

به نظر شما آیا شوریده 4 یا اقلیدس 4 می توانند رکورد شکن باشند؟


برخی از وبلاگ ها رو که نگاه می کنی ، یک خط مطلب نوشتن ولی 100 تا نظر دارن. ما رو باش این همه مطلب می نویسیم و 50 در صد نوشته هام بی نظر موندن


از این به بعد مطالبی رو هم به وبلاگ اضافه می کنم که به درد مردم بخوره!

نظرات تبلیغاتی رو هم تایید نمی کنم تا دیگر در  فروش مطالب جدید تاثیر نداشته باشد.

مثلا مطلب حجاب دیدگاه افراد رو جلب کرد چون یک مطلب عمومی بود.

منم از این به بعد روز های هفته رو دسته بندی می کنم و در برخی روز ها مطالب جالب می نویسم.

البته می ترسم خیلی جالب بنویسیم وفییی ل تر شیم.


به هر حال اگر برنامه ریزی های جدید وبلاگ چه درزمینه اهالی و چه در زمینه ی دیگران تاثیر گذار شود می توانیم برای مطالب بعدی فروش بیشتری داشته باشیم.


پیش بینی شده که اقلیدس 4 فروشی بالا داشته باشد به چند دلیل:

1- این مطلب در روز عید ( میلاد پیامبر) و تعطیل بر روی وبلاگ منتشر می شود.

احتمالا در آن روز اهالی دور هم جمع اند و اقلیدس می تواند با زرنگی خود را به صدر جدول برساند.

2- این مطلب بسیار خنده دار است و علاوه بر اقلیدس اکثر اهالی در آن نقش دارند و هر کسی بعد از خواندن آن تصمیم می گیرد که یک نظر بگذارد.

از این به بعد خودم هم برای مطالبم نظر می گذارم. و نظر خودمو می گم!


مناظره جغد پیر و عنکبوت نارنجی اصلا نظری از طرف اهالی جزیره نداشت و تمامی 7 نظر برای دیگران است.


ادامه آن مناظره نوشته خواهد شد اما در زیر مناظره آن ها را بخوانید.


قسمت اول


درپی دوازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری دو تن از کاندید های ریاست جمهوری با هم پای میز مناظره می نشینند که بخش نخست سخنان آنان را در این جا درج شده است.

ابتدا جغد پیر آغاز می کند


پس از اندکی سلام و آغاز با نام خدا وی می گوید:


آقای « عنکبوت نارنجی » من ماجرای اون شبی که شما دولو زدید رو بازگو می کنم . شما اون دست دولو زدید و من شریک شما بودم اما من یک حکم بالا داشتم  ولی اون موقع برای مصلحت نظام نگفتم در صورتی که دولوی شما اعلام نبود.


اکنون عنکبوت نارنجی پس از سلام و آغاز با نام خدا جوابیه اش را می دهد


بله آقای « جغد پیر» اون دست شما حاکم بودید شریک من هم بودید حکم هم خشت بود و من هم دل خریده بودم یک حکم هم دست شما بود اما وقتی خاج بازی شد شما بریدید و دستتون به پیک شد و من هم تک پیک گرو داشتم و گرفتم و گفتم اعلام شما دارید جو سازی می کنید دارید دروغ می گید می خواهید اعتماد مردم را خدشه دار کنید


ادامه دارد... .


پایان این مطلب

با تشکر ماوراء رهبر جزیره

http://samcd.ir/ax1/127/5.jpg

فروشگاه اینترنتی

مراحل اولیه افتتاح فروشگاه اینترنتی جزیره برف فیلم آغاز شد


لینک فروشگاه

http://snowfilmisland.hamvar.ir


مطمئن باشید یک روزی من یک فروشگاه توپ میسازم با مجوز.

فقط باید اول سرمایه خوبی به دست بیارم بعدا فروشگاه میسازم.


به نظرم این مدلی فروشگاه ساختن خوب نیست. باید یک پول خوب و یک امنیت اینترنتی داشت و تبلیغات گسترده کرد.

اون موقع حتی میشه روزی 100 هزار تومان هم در آمد داشت.

شوریده 4 * ریل خونین تبادل شخصیت

شناسنامه این پست


نام پست: شوریده 4

نام دوم: ریل خونی تبادل شخصیت

کمپانی های سازنده: جزیره برف فیلم . سونی پیکچرز

اسپانسر: مسدود کننده امواج موبایل

حجم: 1MB

زمان مورد نیاز برای نگارش کامل توسط من: 2 ساعت

میزان رای پیش بینی شده:

5 رای از طرف اهالی

1 رای ناشناس

بررسی کیفیت :

تصویر: سه بعدی

صدا: دالبی دیجیتال

میزان خنده پیش بینی شده: هر 10 ثانیه یک لبخند

جلوه های ویژه: خوب

واکنش های احتمالی آینده:

شوریده این پست را نخواند و یا اگر خواند نظر ندهد!

شوریده به رامسر بیاید.


میزان رضایت خودم از این پست: 78 درصد

کجای این مطلب خودم خیلی خندیدم: خطی که جلوش علامت## گذاشتم

شما هم در نظرات بنویسید کجا بیشتر خنده دار بود.

پیش بینی میزان رضایت احتمالی شوریده: 83 درصد


نقش آفرینان:

شوریده(نقش اول)

جغد پیر

اقلیدس

مارکوپولو

خطر

دکی

فردا

و با حضور ماوراء


خلاصه داستان: شوریده از کودکی تصمیم میگیرد که از استعداد های خودش استفاده کند و او از جغد پیر در این راه کمک می گیرد اما بروز اتفاقاتی سبب می شود که شوریده...


این بود سورپرایز من برای شوریده



بسم الله الرحمن الرحیم


جزیره برف فیلم تقدیم می کند

Sony Pictures Present


مسدود کننده امواج موبایل تقدیم می کند


http://thumbp5.mail.vip.gq1.yahoo.com/tn?sid=29273397734155737&mid=AH0Xw0MAAVg%2BTRkM1gRo5S7IAwc&midoffset=1_34810&partid=2&f=1118&fid=Inbox

توضیحات بیشتر در مورد مسدود کننده

آنچه گذشت:

شوریده ابتدا سعی می کرد گروه ها را رهبری کند. او در گرم کردن مجلس استادی ماهر بود. در کودکی شوریده ، افرادی جلوی حرکات او را می گرفتند.

شوریده یک شخصیت همه فن حریف دارد و او می تواند در هر زمینه ای یک نقشی ، گرچه کوچک ایفا کند.

شوریده ابتدا تصمیم گرفت استعداد خودش را تجارت خالی کند. بنابراین او ماهی های کف حوض را با کمک دکی با تور میگرفت و ...


شوریده4

data:image/jpg;base64,/9j/4AAQSkZJRgABAQAAAQABAAD/2wCEAAkGBhMREBUTEhQVFRQWGBgWGBUWGBkZHRUUFRUaHBUYGxgYHCYeHCMkGRUUHy8gIycwLCw4FR4xNTEqNScrLCkBCQoKDgwOGg8PGiwlHyQsKSwsLCkqLCosLCwpLCwsKSwpLCwsKSkqLCwpKSksLCwsKSwqLCwsKSwsLCwsLCwsKf/AABEIAEwAlQMBIgACEQEDEQH/xAAbAAACAgMBAAAAAAAAAAAAAAAABAUGAQIDB//EADkQAAEDAQQGBwUIAwAAAAAAAAEAAhEDBBIhMQUGQVFxgSIyYZGhsfATQlLB0QcUM2JygpKiI2Oy/8QAGAEBAQEBAQAAAAAAAAAAAAAAAgADBAH/xAAfEQADAAEFAAMAAAAAAAAAAAAAAQIRAxIhMUETQlH/2gAMAwEAAhEDEQA/APcUIQogQha1KgaCXEAASScAAMySojZRmldP06Bh3Sdh0RmAdp3fNVfWX7VrPRBZZptFTEXmYsZ23jg7g2RvKorNaahN59Gq5xILnYHE9Y58APlkstSmlwa6cpvk9YsWtLalSC2604AkjP8ANsHip1eK0tbWe82oziwwMd7Z9bVedW9eaVRha6oHloJBBvOPYRnvxKEaj+wr019S4oVStmuTyYp07o+J2J7guFLWitteD+0R4QUnrSgfFRdEKr0tbX7WNdwJb53k9Q1rpHrh7OV4f1k+CS1Zfp44peE0hL2XSFOr+G9rt8HEcRmOaYWgAQhCiBCEKIEIQogQhU7XHX5tmcbPZwKlpOc9SjORfvO24OcYTESetOuNCwNF+X1XCWUW9Z3afhbPvHlJwXnFtr2rSLr9qfcozLaDTDANkj3z2u5Ql7JYnOe6rVLqlVxl1R+ZPZuGwDZkIyUqA/DDv2DsC57unwjaY/TSz6MpsADWDmnKVnAGQWwsV4TMzjguzLAdkrnNksGn3GmRi1vcEnadVqNQ9UA74y5qXbo+Mz3LsKYAKsCyVsaKtFP8OqXAe6/pDvPSHetTpW6Yr0yw/E3pN+o8lYHmAl3EOzE8VmxCbXlwDmEOaciDI8EC0EZ5rlV0KAS6i4sd2YA8RkUu/STmdGuyP9jBhzavUWCSZVxByIyO0cCMRyUzo7WepSPTJqU9s4uA3g5ngeRG2s4kXmEObvCYsLy8hoBJ3bynNOeUZ1KfZ6jTqBzQ4GQQCDvByK2UVaNKUrHRpiq6CGhoaBLnXQBg0eeSrOktcatWRT/xM34F54nEN5Se1dtWp7OZQ66LpabbTpCaj2MG9zg3zK5WTTFGq4tp1WPcBMNcCY3+I715o4yS7NxzcTJPEnErNgtnsazKvwOBMfAcHiP0k+CC1csT08HqyFhrpEjahbGRUftB1qqWal7Kzgm0VBgQJ9kw4Xo3kyBwJ2QfINA6FtH3u9L3dMFxdJvBxl5dPPPGSvWtZKYp2lzjDi8NMTiAGhu3CMDlOZS9me05YdixqucGqXAm2xQI8PJNiz4esE0KW0rQuBF0HpZcN5Pn3ICFrPZXdYDoCcNpMmewDDNM0ak5JmkYwWjaEEkZFFoSZyqyshq2cyFqGIHuTlUZ65JWccU+5q4Ooo7RJibjBWHMDhBgpk2YrenYSVKRNkK7Q7QS6mTTJ2t28RkeYXaxVK9Ey11MO+M05cOEm6P4qabolxyBPAE+S6t1cefcPPDzKSh+Bdr0hH07zi57i97s3OMkxs4diTrUiDtjh68FNaSsHsesCPn8ioGsbxmfXMx3Itc8iTyEwtCVm7jt9cll2AkpILPQtTrZ7SyMk4svUz+ww3+l1C01M0c6lZQXiHVHGoRERegNB7bjW58Niyu1dHI+yZr2ZjxD2tcNzgD5pF2r9HY0t/SSPCY8FJIU0mWSGdq9uqYdox7wR5LidAPb1S0+HrvU+hHYj3cytv0c9oxYfPyXBlRpVrUBpXQ8OvtyOfYVlcNLKHNJ9nFtnvZAngJWfuJ+F38SkXkgYEgjaDHkrRoy0F9JrjnEHiPU815GKYqyiHGjz8Lu4rL9HOAksOHrYrCha/GjPeyrOLWpWpaScASOBhWu02BlQdJo4qIratEGWOEbnThzWV6deGk3PorYdJvpkSXEbQTOHZKs7HggEZHFV1+hq0xDY3yI+qn7NRuMa3OAB3BPS3LhgvD5RpabPTrNLHAOG0bvoqtb9RnAk0Xgg+6/A/yGfMK206DWkkCJxPrmV0TcquwqnPR5xU1btLTjScR+W6f+T8kxoPVmrUrsNWmW02G86+AL5HVaBnnBJy6MbVf0LxaaQnqNghCFoZghCFECEIUQLBCyhREPpTREgup55lvnH0TWhrOWUWg5nHvy8ITyw1sZepQUJPKFubWDKEITCCEIUQIQhRAhCFECEIUQIQhRH//Z

ریل خونین تبادل شخصیت

data:image/jpg;base64,/9j/4AAQSkZJRgABAQAAAQABAAD/2wCEAAkGBhQSERMUEhQVFRUWGBcUGBcYFxoaFxsZHRcYFBgZHBYcHyYhGBsvGxgXHy8iJCcpLCwsGx8xNTArNSYrLCkBCQoKDgwOGg8PGCwcHxwpKSwqLSwpLCwpLCksLCwsKSksKSksLCwsKSwsLCksLCwsKSwpKSwsLCksLCwsKSksKf/AABEIAF0AdAMBIgACEQEDEQH/xAAbAAABBQEBAAAAAAAAAAAAAAAEAAIDBQYBB//EAEIQAAIBAgQCBwUFBQUJAAAAAAECEQMhAAQSMQVBBhMiUWFxgTKRobHBByNi0fAUJFKS4RZCcsLxFTRUY2SCstLT/8QAFwEAAwEAAAAAAAAAAAAAAAAAAQIDAP/EACARAAICAgMAAwEAAAAAAAAAAAABAhESITFBURNxgQP/2gAMAwEAAhEDEQA/APccLDC+OF8YNDyccJww1MNL4NBoecKcQmphpq4I1ExOFqwOauOCrjBoJnHQcC9djvXYIKCpwpwMKuHirgGoIBx3EAq4cKowKFomwsDVc+imGdQd4JwsAFGDP2w5W8U65j8Cj46sQVftnywsKVX1KD6nHhOezzKYk+Ec/HAn7UzQRLHy/X6OJ2zZHulb7bU3XLsR41B9FOBH+28gf7rHnUP/AK48hy+XqNbSR5mPjg3LcKLGCzHnbb1MYGTDs9Hb7dGJtl08AXafl54Myf2qZmqezlUC7Es7W8/9MYvIcApJDwdW8kmee/cPdi8NYUaTVABYHSNri5genqYGDbHUX2bb+2bxdUmdPPeJjf087YqeKdMc6T+7ihts06vMDb54o0onqOrmDpEt+OdWr+a+IaFfrqeojtKStRRyYWJ8p+BB54zb6H12c4h0u4ozLLilok9lQFblebG202v34Yv2mcSOwUHu6pT7zOJ8vVZLgkj6eWDAKVUXAn9bNv78Jkw/H4yrq/aLxIdkliTzWklvUCMKp9ofEVALVdK9+mnPkbWwVmOj38Df9rfq+K3McGYWakvdIURgZsHxs632iZ0A/vDHVv7Np7uzb4YErdMc3VKM1VyyWQh9LAc7iJ2m+BqnA05GDy3Pwi+Ac1wJgLMzmQLIwEHcn88bKyb/AJs0rdJK9SGfMOW29oflhYz/APZ8i2ot3Sht4e0MLC/psJeDqfRS1+0B3/SYnE1Hh1FGANMlosJ3AuTbbBlSp1rsTUWDACLNvhgnLcOJWSAq9+5PqfLGtllHwrv2PrTCqVWfZX6ti1y+VSiAIkiBvYHum5J+OEc2unSgIAFzMGIkEMOe3ngajqqEBZljIG9juQR8Zg+eHjEDaXAblaWt72vJjuMnbkTG3rgTiWcFbMUaajsIRUgDYL7HvYhvILi34my5ejom5BLd+kRqgRYmQo8WGKHoxSaoalcgy7EAgEwotAhGgTNoGw3xVKtCM0C1PxYp81W6jNK49mtCsTtrUQpJ8Vt6TyxepSNpD+5//liv6QZIPSYN2TEgsALi4u2n5HywWZMneLNTkIdwbaTt6f64YkGSTHj4eXpgDoxxkMv3mxhWkGzEQrbyNQEf4gSfawdmAlNtIMhtmBk7CxieUj5Ym1Yy0w2jm2WxuD3+/FhRrBtjHgbj+mKalUA2I3nnMk2seU/0wSqGbG288uXKZGFaKKVlhmOGUn9tADyO4/mF8BVejPOm5ju9pd/fgjLZ5l9oW79x78WWXqq1x2T3j8sJpjUUQ4Q/NVbxv+eFjVhG/AfGMLAwRrMLw7giUwLC14HznmcMz1cv2VMgbyByuSeURFjG/PD87m2LItPneCCBYiZPPx9b2xTCYsHLXne8kySkDlzuTHhd0u2I30iWrWDKIKgm8aQAdh3bn1G+LLhdFVUuSDaSpQsQBJ/itbniLgOSDnWzaNLyLFiZ7RiSNIsLjfBnH+I9mDUZ0WTV12GgA9kLJkkwt+84rHiyZlOknESRpWNVSGi86L9UoA5wS5A713jB3DhRRAC9PsrH3mW7VuRZGJb1vioyH3uZ11mKC7akXUwcwRa1gIFjyxt8vnDA/fSf8VN/qDgx9NLkr0zNK0VKHhFGp9Th75lCey5n/l5VCf5mM4tBm/8Aqx6U2H+UYc2eBHazVSO5Uf6kYLBRhMx+7ZmWSoqVJaHTS7AwWM7SDDC1ioxsuG1jVQ0y1ZoCiUqKNUgMrhWBMHfnBtyxSdI1pmmeqaoahI7bgREiRpkknxnAnRriRtTLA9XLRftJB1La4IaCPUYndMflfRoMzTamYcFRPZEi4iATG0WBO158yKTldAYQJKx2idoJ0iZ7+7nflNNCoitpqXBKnX2TIiY09oeE3xVPmCgGoHc3KmOfLnsPh54LQC7p1JIGkEEmYF94nvHiT333nEyUiDaYJsbRbe3MfqMVWVzAsBpm0sQCFvJvqVgNvUXjBrVJhUcTvI9kTA379iOZn3LVjJtcFnSrvGxwsCt+FmPkWHje2+FhMBszLZeuGVmZyliLqF5AAAbhYgXjbnsIMs2p1pEg95Uiyxcaf7qkWkmb7bgxZrLqA8Ooi8pLOAHKHtGSCTexm/u1dDi9KiqropSAO0aUsTuST388VSskNqZ/LU0JWlSWLzLEDlJk+HPGK6S5oaiuq9QirU2UAbU6YAsBzjv88aHjXGRXQhzFKmRVKqoVSVkqCOd7x4YwHET1hLvJZtT2PhYemNJ9DJdmh6J5inSV1qUkqy0y5OoSqmxGwucaQcUyv/DKPKrUwJw7pT92iPl6DhQFGpRMAR8gMHLxei2+Toe6PkMOIJeJZa8Zcdwmq97T+vLHW47l1t+z0p/Ezt8zh3+0aBMDKUZ3+HliX/aqC4ymWB29icajWAv0qN1p06KTbsUwTHmZxhqtE5aoDBpvIZQZBNyOfIgY9GXpbUA7C0kHhTj64yHSnNde4qVSruBpBI2E6hAHjPvOEmtDRdMveCcedOpXLzFWdCh4GsyzJBsDMkDzjFxxZM5mKel8vUJkAagTudwREDYzMWxg+AZpRU6p4KOQyk/3XFx5H9c8ajK9KWpkp2xpMMAxt7thzxoO0GSphDUatOFqIoCsoKFxbvJvZbgA3wTlxUC63iFKrpUFQQGK3I8ACxvzBFr13EuKdaV31NChiZUCRu14N5A5xgivXipBMEKVGlpUkLHcIJB/iWSffqpilrks9CxrqiDFkeNgbRaLxbuwsQ08wYAZASo0yzrTPfdHYERMWtAGO4xibK8Cy1ShT/bFapUAJJXsgTyGnTyjDuIrlUDGnl9RgwXY6Zi1pOK/iPEHUwDAAHyxXjNM7HUSYGqORNh/XD8IC2ZXixZKaUCZdvvKpG0/w+VgI8PHEfRLL0+uJzY6ymUJ0qTzOkTtaAdj3YhVzUd3bdmPoNgMP4aIdYO6H/yxJPZSWtG/Tg/DWur1F8mb/Mpwm6OZG4GZq3HMi223Y88ZylXIOBDnW6xjz0afQm3zxcka+j0byJhv2moZAiCBbcH2JFjiVuB8Ogg16pkgzeRE2B0WF74zdDNlFCjZVC+4RgavxZtoxqQEzWJw3haD2az+b1PzXuwzNV8h1bJTyg7QK6mUSJESGJZgcZEZ9rXxyrxBhgBKWrwjqWnWSTewiCDYjf8AU42PR/iRkZpGK1FQ0qwEQwsQSPAix8fDGZzGaLcht9cHdGapTMBRdakow9LH6YhbjItFZRo9RyXS0lRPVHx2+RxWcedajBwArOQtQpcsoBJlDIc6VIgi49MZDPVTRrPTUyqmR6qHj4xh1DjQrFaToblSGDwVYEaWHZ5bxizeiS5LlusUnqnTSTMnLlZ8QNe3L0OFibI0aCJejJYszHUD2tRUntKxvpnc74WJ6Mf/2Q==


این ماجرا مربوط به سال های دور است

ماجرا را به صورت فیلم نامه ای بخوانید:

جغد پیر یک دبه تهیه می کند که در ورودی آن بزرگ است و تور به راحتی از در دبه وارد می شود. سپس او دبه را به داخل حیاط می آورد و روبه شوریده می گوید:

پیر: همه ی ماهی ها رو گرفتی؟

شوریده: آره بابا همش توی این تشت هستش!

پیر: آب تشت که تمیزه؟

شوریده: آره بابا تمیزه

پیر: بیا آب این تشت رو با ماهی هاش بریز توی این دبه !

در این میان خطر وارد می شود و یک مشت به شوریده می زند.

خطر: چرا ماهی ها رو گرفتی

پیر: من بهش گفتم . می خواهیم بریم ماهی ها رو بفروشیم.

خطر: آها تو گفتی؟ فکر کردم سر خود این کار رو انجام داده

سپس خطر به سمت توپ در زیر پله ها می رود و با توپ ور می رود.

شوریده: چرا مشت میزنی خطر؟

خطر: دوست داشتم! بازم می زنم.

شوریده ناراحت می شود و زیر لب می گوید : استغفرالله

خطر: چی گفتی؟ ها ؟ با تو هستم؟ چی گفتی؟

سپس خطر توپ را محکم به سمت صورت شوریده می شوتد. در این هنگام تشت از دست شوریده می افتد.

پیر: خطر چرا می زنیش ؟ مگه نمی بینی که تشت دستشه؟

سپس جغد پیر به سمت خطر رفته و خطر قصد در گریز دارد. اما جغد پیر چشمانش را گرد می کند و خطر می ایستد. در این میان مارکوپولو می اید و متوجه داستان می شود. او سریع تصمیم به برخورد فیزیکی با خطر می کند.

اوضاع کتک کاری کمی شلوغ می شود. دکی که شرایط را مساعد و جنگی می بیند دور از چشم دیگران یک مشت به اقلیدس زده و از سر و کول هم بالا می روند.

پیر: بابا دعوا رو بس کنید این ماهی ها دارن تلف می شن!

دکی در این میان مدیرت بحران را به عهده می گیرد و به سرعت ماهی ها را در تشت می اندازد. گرچه تعدادی کمی از ماهی ها تلف می شوند اما... بیشتر آنها نجات داده می شوند.

سپس همه آماده رفتن می شوند.

پیر: اقلیدس اون هری پاتر رو بگذار کنار و تو هم با ما بیا!

اقلیدس: چشم پیر

همه در آن سرما به سمت بازارچه می روند. ماوراء نیز برای اولین بار همراه آنها می رود.

خریدار: آقا ماهی چنده؟

پیر: 30 تومان

خریدار: 25 تومان بده تا 4 تا بخرم

پیر: چشم

مارکوپولو: بابا انقدر ارزون نفروش

در پایان بچه ها 1000 تومان فروش داشتند.

در این لحظه به کمک تکنیک های ویژه یک ابر بالای سر اقلیدس باز می شود و در آن فکر اقلیدس نمایش داده می شود. محتوای فکر به شرح زیر است:

اگر این 1000تومان را به هری پاتر برسانم ، او می تواند یک چوب جادویی خوب برای هرمیون بخرد.

سپس نوبت به ابر فکری جغد پیر است:

اگر این 1000 تومان را به مولوی ببرم می توانم 20 تا جوجه لاری بگیرم.

سپس خطر:

با این پول میشه یک توپ چهل تیکه توپ گرفت.

سپس مارکوپولو:

با این پول میشه رفت قم و یک سر به خانه دایی قاسم زد و یک جعبه شیرینی خرید.

سپس شوریده:

با این پول میشه دوباره ماهی گرفت و فروخت و پول رو افزایش داد(اونزمان ریل تبادل بر پایه تجارت استوار بود)

سپس دکی:

با این پول می تونم صد تا تیله بگیرم و با بچه ها توی کوچه بازی کنم

سپس ماوراء:

با این پول می شه یک بازی فکری توپ مثل ( راز جنگل و ارباب حلقه ها) گرفت و بازی کرد.


سپس همه در راه بازگشت به خانه همدیگر را بوسیدند و بابت دعوای چند ساعت قبل از هم عذر خواهی کردند. قرار شد صبح همگی در مورد 1000 تومن تصمیم بگیرند.

صبح بچه ها از خواب بیدار شدند و پس از صرف صبحانه رفتند طبقه بالا تا برای 1000 تومان تصمیم بگیرند. وقتی آنان به بالا رسیدند دیدند که 1000 تومان نیست و داشتند دنبال پول می گشتند که ناگهان زنگ در زده شد.

دکی در را باز کرد. جغد پیر با 20 جوجه لاری وارد شد ... ##


شوریده پس از مدتی تصمیم گرفت برود و در بازار کار کند. اما در کل به این نتیجه رسید که خرید و فروش جنس به درد نمی خورد.

او روش دیگری را برای کسب سود پیدا کرد.


او مقداری پول جور کرد و با کمک بچه ها آسو بازی را آغاز کرد. او در این میان یک تخته خرید و آن تخته را به یادگار برای جزیره ماند.

data:image/jpg;base64,/9j/4AAQSkZJRgABAQAAAQABAAD/2wCEAAkGBhQSEBQUEhQUExQSGRQXGBYYFhUeHxgXHxwdFRkcExQZHCYeGCAkHBUXHzsgJCgpLy0sFyIyNTY2NTIsLCoBCQoKBQUFDQUFDSkYEhgpKSkpKSkpKSkpKSkpKSkpKSkpKSkpKSkpKSkpKSkpKSkpKSkpKSkpKSkpKSkpKSkpKf/AABEIAFUAbAMBIgACEQEDEQH/xAAbAAACAgMBAAAAAAAAAAAAAAAABQMHAgQGAf/EADsQAAIBAgMEBQkHBAMAAAAAAAECAwARBBIhBTFBUQYTImFxB3KBkbGzwdHwCBQyMzRz4SNSYqEVJGP/xAAUAQEAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAA/8QAFBEBAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAP/aAAwDAQACEQMRAD8AvGiiigKKKKAoNFeGgifFIHCFlDsCVUkXIG8qu82qWqJ6TdLsYnSdUQK/UMIooyqAtFIqO6q7WuzWNiTvPjV6xm4BItfhyoMqKKKAooooCiiigKKKweQDf9eFBnXl6iMjcB6z48ge6l+wNvLjIFxEQPVyZsuYFW7LFDmGttVNA0vWoNohjaMGTWxK/hHi50PgLmtfDbO0tO7zG5tnyhdSWACIAhtewuCezTRRQVL0k2Ep6SYedrCz4LebXJTE2yDjrAnpq0JcdkPbVgvB7XX0kar4kAd9Q7TktJh7W7cpU3AOnVyNoTu1A1FMCKDGOQMAVIIO4g3B8DxrOl2O2epVjGxhkYMA6f3W0JjPZkI36g7qmhLrGAxzsqjM5FsxA1OVb2va9hzoNqvaW7F22uKgjnh1jlF1JDKTqQeyRpuPjW8s3A3B5H4cDQSUUA0UGEj2rGOPid/1u5V4BdvN9vHjyt66kdwASdAONBynlWw7tsbGdWbMsea97dlWV21H+Knxrjvs7xSfdZ26wmLrCnVEHsuFDZkbNYAq4BW28XvVgbZw74rBYpFAtNDKkakam6MoZr2tckWHAAE77BZ5PtgyYTDTx5WjJmZkLhTcGOMXsp1GZWHDd4UHXslxrrUamxsd3D5GsMJi81wRldfxLy5EHiDwPHxBAllS4+t9Av2v+Zhf3j7mWmMr2Hw76WbTe8mEP/sfcy0xAu3hu8eP140BHFxOp5/KuR8ryyf8NijEzKyhGJViDkDqX1H+N9ONdi7gC50A1v8AM1zvSbDSYvZ2MRFzGaGVYl4schyk33Xa1h4X36Bxv2feuOAkLSZ4RIyqjBro4ALZGvbIVZTaw7WarTdAd9cl0A2Q2Gwk0aKV/wCxiGQuoAdSQQbLwI0v3X3WFdPhMWHHEMujKd6nfY+240I1FBmjEGx9H89/zqao5UuNN41HjWUbXAPOgXbV2wmFw82IkDFIQ7tlsTZeQvv05iow8k7p2AMM0aSElu2zk3CMliMoWxJvqdNReq++0FhWbZ0bA6RzoWFzqGRlFhx7VdB5G4HXZGHLSF1cFkDDVFuQVzX7QzBiN1gQOF6Dt7Ur6Ma4SG/9o9pprSrot+jh8we00E+0dnGQoVkaJkZWzKFuyggsjXBurWsRoeRqHZO30xEmIjQODhZOqcsAAWyh+xqbizDfatvaMBeKRFNmdHUHvIIH+zVCeQDCv9/nIkKCKP8AqLa6yLmy779lgyghtdMw40F27R/Mwv77+7mrPa22Y8Jh5cRLm6uLMzZRc2vbQeqo9ofjwnfMT64pT8arn7QsL/coGU2RZyHFzrmUlbrxF1agsmTrJZQpS2HyK+Ytq7kn+m0drhQArEneTbde7S1ch5KI5BsrDGSQyhlDISDmVDqFdixzEHMAdOzl0rrzQK+i/wCjh834mptobOZ2jeOQxMjKWIUHrIwbmNweB5jUHdxvD0X/AEcPm/E1PtuBnw0yRmzvHIqm9rMVIXXhqRrQRbJ25HiDOI898NK0D5lt21AJy8xZhrW9CdPX7TVD/Z6ErYnEMJSERVMsbAkPmvlZWzdlgybyDcE1fMI7I9fr1oEHTjYRxWHVAL5ZsM7DjkWVWfLrYEIGPHlxqXoNgHg2dhYpFKPHGqspKkgjmVJHfv409IqLKV3ajl8vl3UE1Kui/wCjh8we00wEw52PI6f69Ipb0YkAwcOo/COPf/I9dA2NV/0D6JSYPE4gNGVWVPx3XKT95xD2UBri8ckR7r13ZkJ3D0n61rKOO3p30C/a35mF/ePuZaU+UDo+cXh4kClgk+Hke28IrdoqDpcKx8Rem21/zcL+8fcy0zIoEvQrCNFs7CRuhjeOCFGU2uGCgEG2m+9OjUQXLu1HLl4d1ZLKDx9H8ekUC7ov+jh834mmjUq6MsBg4fN+Jph1hP4fXw/mg4HyadFZMFJOrxsnWRwXY5bXWSe4QjU9lkPpqwxWMcdvr21nQFFFFB4RWvgsAsUaol7ILC+/0miig2K9oooFm1/zcL+8fdS0zoooCsStFFBrbP2csMaouoQWBNr89bD6tW0BRRQe0UUUH//Z

سپس شوریده کلا بی خیال تجارت شد و تصمیم گرفت که ورزش کند. او همزمان چند دمبل کمی وسایل دیگر بدنسازی گرفت.

حاج خانوم در حین ورزش تذکراتی جدی به او داد.

او مدتی با کورش تصمیم به میل زدن کرد.

او کشتی رو هم آغاز کرد.data:image/jpg;base64,/9j/4AAQSkZJRgABAQAAAQABAAD/2wCEAAkGBhISERAUEA8VFBUUFRcXFA8VEhQUFRYSFBQWFh8WFRUaHCYkGBojHBQeHy8gIycqOC0sFR4xNTA2NyYsLCkBCQoKDQsNGg4PGTUlHyQtNDY1NTU0LCwsNTQ0NSwvLCwtLCwsLCwsLCwqLDQsLCwpNCwsLCwpLCwsLDQsNCksLP/AABEIAEgAbwMBIgACEQEDEQH/xAAbAAACAgMBAAAAAAAAAAAAAAAABgUHAQIEA//EADkQAAECAwQFCQcEAwAAAAAAAAEAAgMEEQYhMVIFEkGh0RQVFlFVYXGBkRMiMkJiouFykrHwI4LB/8QAGwEAAgMBAQEAAAAAAAAAAAAAAAQCAwUGAQf/xAAnEQABBAEBCQADAQAAAAAAAAACAAEDBBESBRMUFSExQVFSYZGxIv/aAAwDAQACEQMRAD8AvFCFgoQhCXrRWxhSjg17XPcRUMZQupWlw24rxlbbseK+wit/UGjdX+0S0lmKJsmWFMQIuzJnQoEWqZkO5bdKGZDuS3M6n2ynuZPSnEKD6TsyO3LHSduQ7l7zKr9o3EnpTqFB9J25DuWOlDchUeaVPtkbiT0p1AUF0oZkO5SGjdKNjBxaCKG8FXQ3q85aALLqJRGLZdl3IQhOqtC0iOoCe5bqHtNO+zgOAxf7o88dypnlaGNzfwykLanZmSfPxhFjOiECpJoaXhvUO64ei5ZyfZBbrRHho3nwC3Yqx0tpR0xGc9xNKkNbsDVw1aEr0jkb9GXQ1q7SPj0m2YtmSaQYdPqdefQLENmkI1+sWN8m/lb2K0ewwzFN7tYgfSABvNU1Ar2xNFWJ44gbp5dXmYxlpFksizMycZqng554LcWemm/DM18XOHFTcWaIc4UpQe71uNK3bO5bwI5LiMQB8VCL64Hv2qnip2bV0/ShviStMTc/ANXVc3roHCnlguuRtm00EZur9Tbx5hMpKTbX6MZDcx7BTXqC0YVFLwNmKurHDcLdyDh39K2MgmfSTdU3wozXtDmuBBwIvCktAzepGAOD7j47N/8AKrmzOkXQ4jWV915AI6ibgR5p1LlVJGWzrIkz/lJ2YMZFWGCsrj0XN+0hNdtpf4jFdgX0CM2kFibysB2w+FgpJtdPa0YMBuYL/wBRv/iicZqOGMc52DQSfIKso0wXuc44uJJ8zVYe3J9MLRt5TVUclqXowqvbSWfdAiF7QTDcSQctflPUn9pWxAIoRUbQQuYqWirFluzrYhleJ8skSz+nnS5IprMdi3v6x3p0lLQwH4P1Tldd+FHzdlILzVlWH6cPRRsxZCKPge13jcVoyPStvqd9LpkiilfPZ04NmmHB7T5hDpxgxe0f7BID7LzVbmejgveDZqY2t9XJdqNfzKo7mP6TLPWql4Vff13ZW378Eo6T0w6YfrOuAua0YAf9XdDsTEcaviNb3AFxU1o+y8GHQka5G12HomIpKlP/AEPV1MShhbLdXUdZnRLnPbEcKNbe2vzO2U7gmwuWmstS5ZVqyVqTW6Slk3hZdMdlJ298M7feb44FNAVZS+lmwYsI1v1qfj+9asuC8EAjA3jwK7DY0hPA0Z92/iyLI4LPtLlvp2LDlf8ADAfGL3ta5jKVDKEk394A81XDdITXZkx6N4q6osIOFCF48hZlTtijDYLUbKsJSBsMqd50muzJj7eKzzvNdlzH2cVcPIWZQjkLMqW5RV+VZxJqoRpea7MmPRnFZGmJnsyY+3ird5CzKs8hZlXnJqnpHEmqiGl5rsyP9nFHO012ZH9WcVbvIWZUchZlCOTVPSOJkVR86TfZkb1ZxWOdJvsyN+5nFW7yFmVHImZQjk9T5RxJqouc5vsyN+5nFeceenDTV0fGb111DUdXxCiuHkLMoRyJmVSHZNUXywrziTVGQ5Sc1mudJxnauLS2HQ0NR811O5W3YqbjRJVvt4LoTmuLQxxBJaKUN3juUxyJmVesOGBcE+MTCWpQOUj7rdCEK5VIQhCEIQhCEIQhCEIQhCEIQhCEIQhCEL//2Q==

سپس او به ورزش فوتبال در کنار خطر روی آورد.

سپس او از خطر جدا شد و به دنبال پینگ پنگ در پارک شهر رفت.

پینگ پنگ مفید نبود و شوریده به سراغ شطرنج بازی رفت.

data:image/jpg;base64,/9j/4AAQSkZJRgABAQAAAQABAAD/2wCEAAkGBhASERQUEhMVExUVFSAYGBgYFxwZGRwhGR0aHBggHSEeHCYhHB8lHyAaHy8gKCgqLy0sGx4xNzw2NScsLCoBCQoKDgwOGg8PGi0lHiQvLS41LCwtLDAsMyksLykwLC4sLCkyLyoyLyktLC8pLTA0LiwsLCksKSwsLCwsLSwsKf/AABEIAIUAZgMBIgACEQEDEQH/xAAcAAACAQUBAAAAAAAAAAAAAAAABgcBAwQFCAL/xAA7EAACAQIEBAUCAggGAwEAAAABAgMAEQQFEiEGMUFRBxMiYXEygSNCFGKCkaGxwfAzUnKSstEVJKII/8QAGgEAAgMBAQAAAAAAAAAAAAAAAAMBAgUEBv/EACsRAAICAQMDAgQHAAAAAAAAAAABAhEDEiExBEFRImETcaHwBRQykbHB8f/aAAwDAQACEQMRAD8AnGiiigChNeY5VYXUgjuDcUg+KnEZg8mMDUpBkZDyfSVCq1uYuSbddu1ZuV5yqaZo/J/RzEWby9jta217XG4IsCOVJeVKVM610snBTXcdKKs4PFCSNXW9mUML8xfoex6VepxycBRRVCaAK0VbSdWNgwJHOxBq5QAUUUUAFFFFABRRRQBC/i3maYjEQDDsXeK6tpF9y6kW/wA3K+224rKOPd4zEgiiDrpd2DXTWCLlQBffrf39qyOL8ow2FxkYgFmcFnGrURc2uATcX3rVYnMCr6VIuQvMA9Sbb/ANIeCc1q7+DZhmhGCjG6rnuPvAeEnjExmxUM4LAKsWyJa99j9JPb2vTYzgcyB81EzYNInhIJmdzG4W2zBzZkJ2AcOrix+oe4NN0DZixIGFji2G8jJb/wCNRuPinVpVIz80PVbfI0NiUHNlH3FavOs7VLoqmQlNRsdrXtz5X9visFuH8XLpEs0aKGDMIl3Nulzt26dKxuKOFI2hv504dfpNwdzy1AL9Pe386VNzrYMccd7u/Y98NSCHEPESred61NxcaQPTy36n99NtRvwblCwzK0ut8R5rKGe4QJpN2XlqJHpueV+XKpIqcX6asjqF6r8hRRRTTnCiiigAqhNVrHxY5dr2P3/u33oJQt4/gLBzYtsSyEu62cXuCQAAdzpBAFtvmlfj7IocOcP5aiIsXBcszmwAtcn5O3KlriLA5tNmyiaRstixrHDI0blwVi+kCzAjWbWHpvflzu7eJ+HRYsK0v4ixvpa+2q6Hc291qN1uuRsJbq+DQf8AkcNhx/i67ra4Btte3L3Jsdtz0p14a4ow6QKjzFtNwHYMSwvtfmQdwLVHbZNLiLSRwFoyRuiMVtffob2v0PSr2W5Y5ZgbaS7DTfchSRq+55ewPtXHmlPC9cuX99jRWjqUoR4RI+Y8UgnRh7MbfX0Hx3rGjwbyDU7WXqzGrGUYBRYnl8Vh8SYuWRmiiGoRoXYDlZBubdTfYDvXA8ks8vV+w5Y4Y3ox7eZMrmSRlgsciFtN133JHcdqyso4rMZ8p1Z220Be5vtv0va3betWxX8Py1ve1yRsAOdux/6963vC2E1zyTlSdtIYna/Ww72tv/2av0960ol86isT1q6/kZsK0hW7hQeykm33q9RRWyjAe4UUUUEBXl0BFjXqigBV43yA4zBvEDpniIlgflaRN0I7X+n2De1L+OztcxywystygDSx9VeI/jL7H6re1qkHHRAoT1ANIuLxGGh1yFookkJ8wiy6jybUdrk/JPL2qvsPgr3Rb4b4nTCR2lSRFPLbUP8AcPSBv3raYLLYsTNNOrooJDHT6gfTcHVcfOwqI8Xmxkukb641JVTY3IGw57i452temLgyF/JkaJyj6mQi/pYFRsf3tuOprOlkVacq2R6Of4XPHh/MxmrlVfJ7kg4LGxNbSwI1FQbEBtG5tfnt/Wsbh/NIYhiZXuCWAB0k3sOQt1DE3FecRmsTQqrSJE0ZBEQX1De22rnselwb0tRxzATFFZkMgYMQCbepd7WsSbdPysfeiMVjdxM5R1xcZeUbCBT5C6QxN7FfzXbkNPOpCy/BrDEqDko3Pc9TURYrHTRSLoNprfh6d+d1B373Nh33+WSZp8wnTClz5caq2KI2G4uE26nr8ntajpqi2+Wy3WQlNJNpR5JDBoqirYWG1qrWmYgUUUUAFFFFAHmRbgjuKW8LlMc8WIiYD/GJBtyJCsD+/wDvemarGHw2m+97/wBNhf3qrjbLxk48ckY5fh44Q0MgRjGxVgdLDnf+v98q2WHeJVCxhUW+wGwF+dYXEuSDByk6BJFMzMCBZ0NwWBI6XOxvv17lbzDyVS6YiUOW0rEUuxvysbbn23rEnifxHE9RCcZ41O/9N9x/Hh1jjCveUbqy/UCbWAtv/WvL5TjMNgMNNiGcOGs63toVj6L6beqwCnnzA6VmeFfDeIDyYjFxEGwERlWzg76ioO6i1hewJ6bc3/N8NFJC8cunS6lTqtbfkd+xsftWjHB6GjIydXpnFR3S59yKuH8uTE4XE4tA0mIVgY1X8qKbWUdSQG9/SO5u+8AZW0WEV5EKSzsZZAeY1H0g9dl0i3zS14cY3CQPLH5oSRtKJCxu50C5KruSpLG23Q1ILYprG0bt/tH/ACYUzDBJahPVZpNvH2u/ojJorCwuYljZo3jP6w/qLj+NZtPs4mqCiiipICsHH57hYP8AGnhi/wBcip/yIq1xHkMeMw7wSM6q4+pGKsp6EEfyNwetcucXeHONwWL8jQ2I1XaN4lLFwLb2FypFxcHlfqCCZQHUWV8TYTE6v0aZJ9Js3lkMAfc8q2DS2Fzt8kCuY+EeAuIopVmwsEsDD8zsse3ZlcgsPYg1MOb47MUihfGwoAo/FaFy8am4sxBUFbi+/qAtz3peSWiLktxuLGsk1G6s2OYTNLIWcKoS6qAxYEX57qOe21trVHniFjpcGkOKw+lZI3JUlQwF/STY7dbX57+ws4JjNQujKw6b0tcZM5gj9CMdR2azgEEEXUggj2I3rHhkcsut/fBv/B043j9q+j/s2XAfi/g8aVixKvDOdvqd4mPtudH7Qt71nZ3meAmlHltFIqusl1CsutCq3vyJH03+aYeCc8w82EjdRBC1iHSMqqgqSp2HIG17HkDS/wAYZPgcWx8idFkcgP5Wk/SwclyNgbC2+59PatLqFqx7OjI6Wo5akvIu+IeSYbFiESTRwO0oCytYAajuTuNrW6imDhXhzF4VShzKXELp9GqNWC9mGvU+3PSGsRUa4vw/xGMxn6O2NijC20CVm1Nf/IALMfbUDUp8D+GuIy5dIzKd1sfwwi+UCeoV9dt99iL9ajpoVjW99yerklkarjY0OdZXxJ5hKY04iEc/KQQuP2bDV9mapK4eZjho9V9Wn1ar6r+997/NRR4g8P8AFC6nhxkmJh7QAQyAe6JYt+ySfalTwq4uxMWYCOeSVtfoIdm1A3HO+9/muqu5y87HSlFUFFAs8zn0tfsa5Z4rzGbB5k88DtFIHuGGx9we4PUG4I511Qy3Fu9adODsAGLfosLMTe7IHN/2r2+1C2ZZOkK/A3i7hcXhi+KZcNJGB5hb0xN0ujHbc/kvce/OvOb+OmTRA6ZXxB7RRn+b6R/E094vL4pY2ikRXjZdLIRdSO1q5u8VPCWTL2M+GDSYRj8tET0buvZ/sd7EyVMfMuNMvnxqNCuJy/DsfxfKdXHsyxkaU9wCR2F+cqx+GmExmGR8Pj55VYbSF1ZW+yKtj0tzHWuecr4fxeJNsPBLMf1EZgPkgWH3qWvDXw+4iwcgkRo8NGxu8Uz6lce6Jex97qR/CqOEbuhqzZEqUnXzZdzXwFlCERNq6izWF/g2/rSlHgM7yZXKxMISfVdNSj3P+W42uD80++J3iDn2AYgQQxQsbJOgaUHsCWsqt+qV+LjeoazrjXMMXcYjFTSA/lLkJ/tFl/hUyipKmVjNxdp7mwzHNcyzIj8IkDf0JpXblcnb+NSlwBiM/RNMmKw7KBZY53Znv0GsKdv2iai7hnj2SAhJgZouX66j2PUex/eKnLhfAYbGxebBiY3j/NpB1L7OptpPzVVHSqihkp63qk7Yi8e+JfEmFfy5o48ID9LxoHVv9LsWB72FiO1IWVeIuZQ4k4kYhnlawYyAPqA5A6hsPi1uldAZ5xvkmHgOGxE6YoWsYgBMT7G3pFvci1IHD/hbgMxxJmjixGHwhF1TzEJJv0upKpbpdj79mXXIqmSpwBxecxwvmsmhgdLAcr9bdRVazeHeEcHgUKYaIID9RJZmNu5Yk1WoIZuKKKKCDTcTSZgI/wD0VgZ97+aW27WAtf7kVz5xznmfEmPFzyhSLFEtHGR2sltQ6b3rpytbmnD2HxC2kQGhOi6a7kY+E/jAkwTB40qko9MUmyq/ZW6K/Y8m+ecwVDfEvgcZZiYNCqSNybbW35XNMOa5TnuEwCJhMUk7x/UXivLp2sFJYh7b/Ut7fFS6IaQ9ZjFC8TrOEaIrZw9tBHXVfa3zXNPHfCGUrilXL8fDaR9LRsXZI79fNVWXT0sTcdz0yk4RzfNHvPNLJY7iRjZfhdlH2FN2V+AqKAXck1VtIsoeTxw7/wDnOCyvi8UZbgHTCAqn9s3LD3AFSBh/C7KEgeBcJGEkFmO5c23HrJ1DffY1n8McOfocflrI7JbZGNwv+nqB7Vu6E7KNU9iC8x8AZIcQrYd/OgJ3ViBIo7HazD3FvjrUx5DliwQogFrAXrY0VL3ZOragooooKhRRRQAUUUUAFFFFAFAgHICq0UUAFFFFABRRRQAUUUUAf//Z

سپس شوریده تصمیم به ادامه تحصیل گرفت و در یک هفته ای با کمک اقلیدس و فردا در کنکور قبول شد.Reading a Book

سپس او مداحی را آغاز کرد.

سپس خواست به حوزه برود.

بعد از دو طرم شوریده درس را رها کرد و به سراغ کاروان گردانی رفت.

سپس او ریش گذاشت.

سپس او ریش اش را برای عروسی زد و در عروسی خطر شرکت کرد.

سپس همه تعجب کردند.

سپس او تصمیم گرفت هر شب به باشگاه جغد پیر برود.از خود راضی

سپس او هر شب به باشگاه جغد پیر نرفت.

سپس او قول داد به جزیره بیاید.خمیازه

سپس او نیامد.کلافه

سپس او موتور خرید و به پیک موتوری رفت.

سپس از پیک موتوری بیرون آمد و به کلاس آواز رفت.

سپس یک ماشین خرید.

سپس تصمیم به کار با ماشین گرفت.

سپس قول جدی به ماوراء داد که تا 26 دی به جزیره برود...Happy Dance

پایان

نویسنده ماوراء


لینک های مرتبط قدیمی:

شوریده 1

شوریده یکی از اعضای قبیله

شوریده 2

شوریده و سفر به جزیره

شوریده 3

شوریده ۳دگرگونی مرگبار



مطالب آینده:

اقلیدس 4            " رودخانه ی خونی اعداد"
سیسیلی 2           " هنور انتخاب نکردم "
خطر 3                 " نفت کش های جنگی"
جغد پیر 3                    "  نزاع وزنه ها"
درویش 3                " متاسفانه باید جنگید"
دکی 3          " جنگ با ریاضیات صلح با انسانیت"
مارکوپولو 2                " بحث ها می رویند"
یاران آتشین جزیره