به نام خداوند بخشنده و مهربان
نام داستان: الیزابت
ژانر : طنز
اسپانسر: موسسه طراحی سایت ماوراء
کارگردان: ماوراء
پیش گفتار:
جایگاه خورشید در آسمان هستی حکایت از این می کرد که هنگام ظهر است. ماوراء و مادرش در کلبه درویشی خود زندگی می کردند. صدای زنگ جزیره خبر از یک مهمان می داد. ماورای مهمان دوست شتابان خود را به سمت ورودی جزیره رساند. در آن سوی مرز ها صدایی به گوش می رسید که آشنا بود اما هنگامی که ماوراء بیشتر دقت کرد ، صدای دختری را شنید که آن صدا نیز قرار بود آشنا شود.
مرز ها از بین رفتند و درب ها گشوده شدند. حذف مرز ها باعث شد که ماوراء دو چهره عاشق را ببیند. مارکوپولو دست دختری را در دست داشت و این یعنی اعلام ازدواج...
مادر مارکو و ماوراء از این خبر و این مهمانی خشنود شد و بساط پذیرایی از پسر و اولین عروسش را فراهم کرد. او به بیرون رفت و چند لحظه بعد شاداب با چند سیخ کباب برگشت. مارکوپولو هنگامی که از نوع تغذیه ی ظهر گاهی اطلاع پیدا کرد رو به الیزابت کرد و و الیزابت با دیدن کباب ها
اما مارکو
و الیزابت
و سپس
به نام خداوند بخشنده و مهربان
روزی روزگاری تالس (پدر خانم اقلیدس) تصمیم می گیره که خانواده دوماد عزیزشو به ضیافت افطار و شام دعوت کنه...
کلبه درویشی تالس
اثری از: ماوراء
اقلیدس تصمیم می گیرد با اهالی جزیره تماس بگیرد و همه را به منزل تالس خان دعوت کند. او ابتدا به فردا می زنگد.
-سلام یک دقیقه دیگه می گیرمت
سپس اقلیدس به جغد پیر و مارکوپولو زنگ می زند و آن ها را هماهنگ می کند. اقلیدس به ماوراء هم زنگ می زند. تا لحظاتی دیگر همه اهالی جزیره خود را برای یک ضیافت آماده می کنند. هر کدام با کوله باری از تجربه به منزل دوم اقلیدس می روند.
ادامه مطلب ...
نام | اسم برفی | دلیل انتخاب این اسم برفی | نسبت با رهبر جزیره |
حسن (بنجامین) | ماوراء | علاقه به دنیای ماورایی | رهبر جزیره |
علیرضا | جغد پیر | تجربه زیاد ایشان در امور | برادر تهران |
مهدی (صالح) | مارکوپولو | سفر های زیاد ایشان | برادر کرج |
حجت | خطر | برادر تهران | |
حسین | شوریده | برادر تهران | |
علی اصغر | اقلیدس | زندگی ایشان با معادلات | برادر تهران |
صادق | ژانگولر | چون ژانگولر بازی درمیاره | برادر تهران |
وحید | لیبرال | علاقه ایشان به سیاست لیبرالیسم | دایی تهران |
سوسن | داوینچی | تحصیل ایشان در رشته نقاشی | دختر دایی قم |
نیلوفر | الیزابت | اولین زنداداش بودن | زنداداش کرج |
سعیده | سیسیلی | بعضی از دوستاش به این اسم صداش می کردن | زنداداش تهران |
علی اکبر | الکس | چون با این قضیه خاطره داریم | پسر دایی قم |
نرگس | بانک | به دلیل گرفتن وام های بسیار | خاله قم |
امید | شوالیه | به خاطر کمک به خانواده | پسر خاله قم |
میلاد | قهوه چی | تعداد زیاد قلیان ها | پسر خاله قم |
طاها | هیرو | علاقه ایشان به قهرمان های فیلم ها | برادرزاده کرج |
ملیکا | نیترو | شلوغ بودن و پر جنب و جوش بودن ایشان | برادرزاده کرج |
حسن | 2 لوو | پیوند زندگی ایشان با بازی دو لو | رفیق قم |
مسعود | درویش | تفکر درویشی ایشان | رفیق تهران |
میلاد | دلفین | رفیق انزلی | |
محمد | مقصود بیک | به اصرار جغد پیر | رفیق قم |
مجتبی | رفیق ایلام | ||
محمد | نمو | رفیق کرج | |
میلاد | سایکو | تطبیق با شخصیتش | رفیق کرج |
سوره | مولچه | دختردایی قم | |
زهرا | استرانگ | زنداداش تهران | |
شاهین | مشروط | مشروطی در تمام موارد | رفیق قزوین |
امیر علی | TNT | برادر زاده تهران | |
حمیدرضا | آل | رفیق قزوین | |
امیر | قلدر | قلدر کلاسش است | پسر خاله قم |
سارا (ارزو) | جوجو | همینجوری :D | دوست کرج |
حمید | فردا | بدقولی شدید | دوست تهران |
به نام خداوند بخشنده مهربان
تقدیم به ازدواج کرده گان
از مارکوپولو تا ماوراء
اثری از ماوراء
سبک : طنز تلخ
قسمت عروسی مارکوپولو
جایگاه
خورشید در آسمان هستی حکایت از این می کرد که هنگام ظهر است. ماوراء و
مادرش در کلبه درویشی خود زندگی می کردند. صدای زنگ جزیره خبر از یک مهمان
می داد. ماورای مهمان دوست شتابان خود را به سمت ورودی جزیره رساند. در آن
سوی مرز ها صدایی به گوش می رسید که آشنا بود اما هنگامی که ماوراء بیشتر
دقت کرد ، صدای دختری را شنید که آن صدا نیز قرار بود آشنا شود.
مرز
ها از بین رفتند و درب ها گشوده شدند. حذف مرز ها باعث شد که ماوراء دو
چهره عاشق را ببیند. مارکوپولو دست دختری را در دست داشت و این یعنی اعلام
ازدواج...
مادر
مارکو و ماوراء از این خبر و این مهمانی خشنود شد و بساط پذیرایی از پسر و
اولین عروسش را فراهم کرد. او به بیرون رفت و چند لحظه بعد شاداب با چند
سیخ کباب برگشت. مارکوپولو هنگامی که از نوع تغذیه ی ظهر گاهی اطلاع پیدا
کرد رو به الیزابت کرد و و الیزابت با دیدن کباب ها
اما مارکو
و الیزابت
و سپس
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...