ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
دلفین ۱
دلفین رخشنده ای درخشنده
ایرانسل تقدیم می کند
سلام میلاد جان قبل از این که شروع کنی به خوندن داستان اینجا کلیک کن تا با اسم های برفی بچه ها آشنا بشی تا در حین خوندن مطلب دچار سردرگمی شخصیت نشی!
یکی بود یکی نبود. در روزگاران قدیم، چهره ای خردمند به نام میلاد همراه با جغدپیر در کلبه درویشی می زیست.
او آشپزی ماهر و فداکار بود.
او ماهی میگرفت و اندکی سبزیجات مرموز درون شکمش میریخت و آن را در زرورق میپیچید و سپس بر روی آتش می انداخت اما آتش مورد نیازش را حتما باید خودش درست می کرد.
او ابتدا چوب های ریز را با کمک بچه ها جمع آوری می کرد. سپس چوپ ها را به صورت کوه می چید و زیر آنها کاغذ می گذاشت، بعد از آن چوب های بزرگ را بر روی آن می گذاشت. سپس یک کبریت به کاغذ می کشید و آتش را روشن می کرد.
در این هنگام دکی و ماوراء چوب لای آتش دلفین میکردند. دلفین نیز به آنان می گفت:« بچه ها لطفا به آتیش ... ندید.»
آنان نیز بچه های گوش حرف کنی بودند و به آتش ... نمیدادند. فقط چوبشان را بیشتر لای آتش می کردند.
دلفین همیشه به ماوراء میگفت: « تو مثل جوجه یک روزه میمونی» اما هیچ کس نفهمید منظورش از جوجه یک روزه کدام نوع از انواع زیر است؟!
دلفین همیشه به دنبال ابتکارات نوین بود به گونه ای که روزی روزگاری ...
روزی روزگاری دلفین در حیاط چرخ می زد و دنبال شی ای میگشت. به او گفتیم : دلفین به دنبال چه هستی؟
گفت: دنبال وسیله ای می گردم که با آن قلیان درست کنم. سپس دلفین چشمانش گرد شد و گوشه ای نگاه کرد. بله او کوزه ی مورد نظرش را یافت. اکنون چند روزنامه و ظرفی آب نیاز داشت.
دلفین روزنامه ها را خمیر کرد و به بدنه ی کوزه مالید. او پس از مدتی به این نتیجه رسید که کوزه به دردش نمی خورد.
سپس او یک بطری نوشابه برداشت و باهاش قلیونی رویایی ساخت.
برای کشیدن قلیان تخت لازم بود سپس او با کمک دوست فداکارش جغد پیر ، تختی با تکه چوب ها ساختند.
دلفین با دوستش مسئولیت پرورش ماوراء را بر عهده داشتند. او هر روز یک دیکته به ماوراء میگفت.در چند روز اول دیکته ها با ملایمت گفته می شد اما پس از مدتی ...
دلفین و دوستش جغد پیر( ) یک روز با هم گربه ای را کشف کردند و نام آن را بهزاد نهادند.
خود دلفین در شهر خود کلی سگ داشت و هر روز داستان هایی از زندگی سگ هایش،غدای آنان و نحوه ی جفت گیری آنان را به طور کامل برای ما شرح میداد و ما را آنلاین از تعداد سگ هایش آگاه می کرد به گونه ای که ما پس از مدتی می توانستیم حدس بزنیم که دوماه دیگه تعداد سگ های دلفین به چه میزان میرسد.
یک شب دلفین و جغد پیر به همراه من عازم قم شدند. ماشین جغد پیر نیاز به سحر و جادو داشت تا ترمز کند و برای ترمز نیاز بود از 1 کیلومتر مانده به چهار راه گاز را ول کنی و کلاچ را بگیری.
آن زمان جغد پیر گواهینامه نداشت. اما دلفین جوان گواهینامه داشت. ما رسیدیم به چهارمردان و جغد پیر 15 ثانیه دیر گاز را ول کرد و ما به آرامی به یک کامیون و سپس به یک پراید بر خورد کردیم.
جغد پیر و دلفین جایشان را سریع با هم عوض کردند ولی راننده پراید این سویچ کردن آن ها را دید و ناگهان...
ادامه دارد...
ماورا جان خسته نباشی بابا عجب لاگی

فقط
فقط انگار pc من ویروسی شده چون هیچ کدوم از عکسها
برام باز نشد
ولی از تایپیک های جغد پیر خوشم آمد
بهش بگو شاید چهار تا آدم بی سواد مثل من خواستن
تایپیک هاش رو بخونن یه زره ساده تر بنویسه وو از جمعیات مکثر عربی اجتناب کنه که تغطیل المغاطله در ذهن عوام
تجسم نشه ممنون از تو و جغد پیر
راستی از جغد پیر بخواه که شعرهاش رو تو وبلاگت تو یه بخش مخصوص بزاره مخصوصا شعر
گر شش میان اعداد باشد چو شیخ اعدا
.... به شیخ اعداد هفتم که شیش باشد