جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی
جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی

پیدا شده "فصل1" ایپیزود 3"

برای شرکت در اولین نظر سنجی آزمایشی اینترنتی جزیره اینجا کلیک کنید

ترو خدا شرکت کنید. سرعت لود صفحه خیلی خوبه!


http://images.wallpapersbrowse.com/wall/e/emma_watson_wallpaper-19.jpg


همیشه وقتی به خودم نگاه می کنم احساس حقارت و کوچکی می کنم. احساس می کنم خیلی بد هستم. احساس می کنم که به درد نخور هستم. احساس می کنم که خیلی ضعیف و سست هستم.

اما از یک طرف دیگه که به خودم نگاه می کنم می بینم که خدا به من یک چیز هایی داده که به دیگران کم تر داده! شاید من ناراحتی قلبی داشته باشم و بدنم هم ضعیف باشه اما در عوض کلی چیز دیگه دارم که باید به خاطرش خدا رو شکر کنم و کلاه خودمو بندازم بالا!
مثلا من قدرت یادگیری قوی دارم ، حافظه ی خیلی قوی دارم ، در یک زمان می تونم چند کار انجام بدم و گوشمو روی سه جا (به عنوان مثال نصیحت دایی ، موزیک توی اتاق بغلی و دیالوگ های فیلم) متمرکز کنم. خیلی ها موقع بازی کردن فقط می تونن روی بازی تمرکز کنن و وارد بازی می شوند و از این دنیا بیرون می روند اما من این جوری نیستم. هم بازی می کنم ، هم حرف می زنم و هم فیلم نگاه می کنم.
حالا نمی دونم ویژگی های بالا خوبه یا نه ولی هر چی هست خودم خیلی دوست دارم اون ها رو!
همیشه وقتی به خودم نگاه می کردم بدی ها و لکه های روی صورتم رو می دیدم ولی وقتی بیشتر دقت می کنم می بینم که چیز های خوبی هم دارم که خیلی ها ندارند.

همیشه وقتی به شلختگی خودم نگاه می کنم از خودم بدم می آد ولی وقتی شلختگی دیگران رو می بینم ، عاشق خودم می شم! بابا من خیلی بهتر از آدم های شلخته دیگه هستم!

نمی خوام از خودم تعریف کنم چون تعریفی هم نیستم و مطمئنا بدی هام خیلی بیشتر از خوبی هامه و در این شکی نیست ! اما بیشترین چیزی که منو از خودم متنفر می کنه اینه که هیچ وقت از خوبی هایی که خدا به من بخشیده استفاده نمی کنم و از اون ها مراقبت نمی کنم.

همون طور که گفتم اگه قرار شد سه شنبه برم تهران، این هفته پیدا شده رو می نویسم. من فردا عازم تهران هستم. این هفته پیدا شده رو بخونید اما هفته بعد به دلیل اربعین این سریال پخش نمی شه!

راستی ترو خدا در مورد پیدا شده نظر بگذارید. بابا توی این داستان همه هستید. هفته یک بار هم شده بیاید این جا تا خاطراتمون رو با هم مرور کنیم و یاد گذشته ها کنیم. این داستان پیدا شده ، هفته به هفته جذاب تر می شه!


سریال پیدا شده را هر دوشنبه همزمان با آبگوشت خوری بخوانید

http://sl.glitter-graphics.net/pub/855/855379ruxy9xwjb9.gif

شناسنامه این مطلب

نام: پیدا شده

نام لاتین: Found

نوع: سریال داستانی

ژانر: راز آلود

فصل: 1 - ایپیزود:3

نام ایپیزود:معجزه عشق و ایمان

    


آنچه در پیدا شده گذشت:
در قسمت های قبلی خواندید که حاج آقا و آباجی برای پسرشان به خواستگاری الیزابت رفتند و آنان را به عقد هم در آوردند.

مارکوپولو مدتی بعد از نامزدی با الیزابت ، یک موتور سیکلت خرید و با آن به پیک موتوری رفت.
یک روز مادر ماوراء با چهره ای پریشان به خانه آمد و گریه کنان اشک می ریخت. ماوراء از مادرش پرسید:چی شده؟
مادرش به او گفت: پاشو حاضر شو بریم تهران!
گفتم : چرا؟
گفت: مارکوپولو در میدان آزادی تصادف کرده !
مارکوپولو که می خواسته بره سر کار ، صبح در اتوبان آزادی تصادف می کنه به صورتی که دو بار ماشین به موتورش می زنه و پرتش می کنه کف خیابون!
هیچ ماشینی اونو توی اون وضعیت کمک نمی کنه تا این که از تدبیر خدا هلی کوپتر های پلیس که در حال گشت زدن بودن ، از بالا به صورت ناگهانی اونو میبنن و به بیمارستان امام خمینی می برن!
آباجی و ماوراء سریع به سمت میدان هفتاد و دو تن می روند و با سواری به تهران می روند. در راه آباجی همش گریه می کرد و چند دقیقه یک بار از راننده می پرسی چقدر مونده برسیم؟
بالاخره بعد از 2 ساعت آن ها به تهران رسیدند.
وقتی که آن ها رسیدند، دیگر برادران در حال گریه کردن بودند و دعا می کردند. حاج آقا نیز به استقبال آباجی و ماوراء آمد. همه ناراحت و گریان بودند.
صدای زنگ تلفن پشت سر هم شنیده می شد. ابر های سیروس در آسمان بودند. دکی نماز می خواند و اقلیدس قرآن! جغد پیر غمگین بود. شوریده دعا می خواند . خطر هم دعا می خواند و روپایی میزد و توپ ها را به سمت شوریده شوت می کرد.
ماوراء طبق معمول استخاره می گرفت و همچنین به متن مصاحبه ی بیست و سه سالگی اش می اندیشید که در جشنواره اسکار به خبرنگاران چه بگوید
آباجی گریه می کرد. حاج خانوم نذر و نیاز می کرد. حاج آقا هم مدیریت دعا کردن و بحران رو به عهده گرفته بود و همه را تشویق به نماز حاجت خواندن می کرد. در هر صورت همه دست به دعا بودن و چشم به اشک!
پزشک های بیمارستان امام خمینی سر مارکوپولو رو کچل کرده بودند برای عمل! آباجی تا ماجرا را فهمید شروع به مخالفت کرد و گفت: « عمل بی عمل!»
دکتر ها به حاج آقا گفتند:« پسر شما اگه عمل نشه حتما از این دنیا میره ! اگر هم عمل بشه احتمال این که کاملا خوب بشه یک درصد هستش و احتمالا یا خل ، چل ، کور ، فلج ، چفت ، شل و ... میشه »

پیدا شده

Found


ماوراء در این میان یک استخاره گرفت و آن را به حاج آقا نشان داد. آن استخاره نقش بزرگی در تصمیم حاج آقا داشت. حاج آقا با خواندن آن استخاره بسیار خوشحال شدند و به 108 نفر زنگ زدند و گفتند:« آقا سید ماوراء استخاره گرفته و فلان اومده» هر بار این جمله رو با خوشحالی و ذوق بیشتری تعریف می کرد.
حاج آقا با آن استخاره و با این حرف دکتر ها ، به عمل رضایت نداد. همه به ملاقات مارکوپولو رفتند. مارکوپولو هیچکس رو نمی شناخت! فکر می کرد الیزابت خواهرشه ، در صورتی که اون اصلا خواهر نداشت!
فکر می کرد ماوراء ، دکی هستش و دکی اقلیدس! فکر می کرد شوریده به خطر توپ می زد و جغد پیر عاشق فیلم و سینما بود. مارکوپولو فکر می کرد ماوراء به جای جغد پیر انگشت تو دهن پلنگ کرده! کلا همه رو فراموش کرده بود. فکر می کرد خودش رهبر جزیره هست!

در اون ملاقات حاج آقا دست درون جیب های خودشون کردند و یک مهر بیرون آوردند. اندکی از آن را با دست کندند و در دهان مارکوپولو گذاشتند. پرستار به سمت حاج آقا آمد و به او گفت : « چی کار می کنید حاج اقا؟ براشون ضرر داره ! چرا دارید خاک به مریض می دید؟»
حاج آقا نگاهی سنگین به آن خانم کردند کردند و تو دلشون گفتند: « برو بینیم ضعیفه»
حاج آقا به اون پرستار گفت: این تربت کربلاست  و مطمئنم که امام حسین پسرم رو شفاء می دهد.
پرستار خندید
بعد از مدتی حال مارکوپولو بهتر شد و به بیمارستان امام حسین منتقل شد. در آن زمان الیزابت همراه اول مارکوپولو بود و ذخیره هم نداشت و چهارده روز نخوابید. چون دکتر ها به او گفته بودند نباید بگذاری مارکوپولو بخوابد.
او در این چهارده روز عاشقانه به مارکوپولو نگاه می کرد و در دلش امید داشت که او خوب شود و زودتر عروسی کنند.

الیزابت برای این که مارکوپولو نخوابد و او را بیدار نگاه دارد چند دقیقه یک بار او را از خواب بیدار می کرد
In Love
بعد از چهارده روز بستری ، حال مارکوپولو خوب شد. مدتی بعد حاج آقا برای مارکوپولو یک منزل خرید تا دست الیزابت را بگیرد و به آن جا ببرد.

همه شاد بودند چون از خطری جدی گریخته بودند. مارکوپولو و الیزابت تاریخ عروسی خود را مشخص کردند و تاریخی ترین عروسی تاریخ خلیج فارس را به نام خود کردند! شب عروسی ، شب خفن و رویایی بود.
مادر مارکوپولو مدتی قبل از عروسی با مارکوپولو قهر کرد و تصمیم داشت که به عروسی آن ها نرود. مارکوپولو برای آشتی به مادرش آمد تا او را به عروسی ببرد وقتی او مخالفت مادر را دید سرش را محکم به دیوار کوبید که ... مارکوپولو تازه از آن تصادف خلاص شده بود  با این کار  میخواست مادر را به عروسی اش ببرد اما ناگهان ...!!!

پایان قسمت سوم

اگر قسمت های قبلی را نخواندید در لینک زیر آن ها را بخوانید:
لینک قسمت اول
لینک قسمت دوم
نظر یادتون نره
با تشکر ماوراء

تبریک ولنتاین ممنوع شد، فردا ماوراء در تهران

خبر جدید

این هفته دوشنبه و هفته بعد نیز پیدا شده در وبلاگ قرار نمی گیرد.

قسمت سوم پیدا شده بعد از نیمه بهمن در وبلاگ قرار می گیرد

دلایل قرار نگرفتن داستان در وبلاگ:

۱- سفر احتمالی فردا شب ماوراء به تهران و امتحان فردای ماوراء ( اگه ماوراء سه شنبه بخواد بره تهران ، این هفته داستان رو می نویسم ولی هفته ی دیگه به دلیل اربعین حسینی، این داستان درج نمی شه!

2- چهارم بهمن اعتبار GPRS  ماوراء تمام می شود و در ضمن او تا دهم بهمن در قم و تهران است وبعد از آن تا 20 بهمن او GPRS نمی گیرد.


امروز امتحان داشتم و خیلی کم خوندم امیدوارم آسون باشه!


Rachele Brooke Smith




عکس بدون شرح

1- کپسول گاز در اهواز

2- تبریک ولنتاین ممنوع شد



مشاهده ی عکس در سایز بزرگ تر




موزیک بلاگ رو عوض کردم ، فیلم های جدید گلشیفته

رو نمایی از پوستر اقلیدس 4

کمپانی الجی مجددا اسپانسر داستان اقلیدس شد. الجی در اقلیدس 3 نیز اسپانسر داستان بود.

http://www.ac-reims.fr/ia51/elv/Images/flash%20cards/people/harry%20potter.gif


                               اقلیدس در

اقلیدس 4

" رودخانه خونی اعداد"

                                                     بر اساس طرحی از بنجامین"ماوراء"

نویسنده و کارگردان: رهبر جزیره"ماوراء"

Euclides 4
Final Chapters



پوستر این پست:





امروز یک موزیک بلاگ رو عوض کردم و یک موزیک خارجی از سلنا گومز گذاشتم.
متن موزیک به همراه ترجمه آهنگ:

 
Can you feel me
میتوانی مرا احساس کنی؟

When I think about you
وقتی که به تو فکر میکنم

With every breath I take
به همراه هر نفسی که میکشم

Every minute
هر دقیقه

No matter what I do
مهم نیست که من چیکار میکنم

My world is an empty place
دنیای من یک مکان خالیست

Like I've been wondering the desert
مانند اینکه من از دشت تعجب زده شده ام

For a thousand days (oh)
برای هزار سال

Don't know if it's a mirage
نمیدانم اگر این یک وهم و خیال است

But I always see your face, Baby
اما من همیشه چهره ی تو را میبینم.عزیزم

I'm missing you so much
دلم برایت تنگ شده

Can't help it, I'm in love
نمیتوانم کاری برایش کنم. من عاشق شده ام

A day without you is like a year without rain
یک روز بدون تو مانند یک سال بدون باران است

I need you by my side
من تو را در کنار خودم نیاز دارم

Don't know how I'll survive
نمیدانم که چطور زنده خواهم ماند

A day without you is like a year without rain
یک روز بدون تو مانند یک سال بدون باران است
The stars are burning
ستاره ها شعله میکشند

I hear your voice in my mind (in my mind)
صدای تو را در ذهنم میشنوم(در ذهنم)
 
Can't you hear me calling
نمیشنوی مرا که صدایت میکنم ؟؟

My heart is yearning
قلب من در حسرت است

Like the ocean that's running dry
مانند یک اقیانوس که دارد خشک میشود

Catch me I'm falling
مرا بگیر دارم می افتم

It's like the ground is crumbling underneath my feet
مانند زمین که دارد در زیر پایم خرد میشود

Won't you save me??
نمیخواهی مرا نجات دهی؟؟

This gonna be a monsoon
این دارد مثل یک باد میشود

Then you get back to me (oh Baby)
و بعد تو به سوی من برمیگردی(اوه عزیزم)

I'm missing you so much
من احساساس نبود تو را میکنم

Can't help it, I'm in love
نمیتوانم کاری برایش کنم.من عاشقم

A day without you is like a year without rain
یک روز بدون تو مانند یک سال بدون باران است

I need you by my side
من تو رادر کنار خودم نیاز دارم

Don't know how I'll survive
نمیدانم که چطور زنده خواهم ماند

A day without you is like a year without rain
یک روز بدون تو مانند یک سال بدون باران است

So let this drought come to an end
بگذار این خشکسالی به پایان برسد

And make this desert flower again
و این دشت را دوباره پر گل درست کند

I'm so glad you found me
من خیلی خوشحالم که تو مرا پیدا کردی

Stick around me
در اطراف من بمان

Baby baby baby (oh)
عزیزم عزیزم عزیزم

It's a world of wonder
این دنیا پر از شگفتی است

With you in my life
با وجود تو در زندگی ام

So hurry baby
پس عجله کن عزیزم

Don't waste no more time
وقت بیشتری را تلف نکن

I need you here
من در اینجا به تو احتیاج دارم

I can't explain
نمیتوانم توضیح دهم

But a day without you
Is like a year without rain (oh)
اما یک روز بدون تو مانند یک سال بدون باران است

I'm missing you so much
من احساس نبود تو را میکنم

Can't help it, I'm in love
نمیتوانم کاری برایش کنم.من عاشقم

A day without you is like a year without rain
یک روز بدون تو مانند یک سال بدون باران است

I need you by my side
من تو رادر کنار خودم نیاز دارم

Don't know how I'll survive
نمیدانم که چطور زنده خواهم ماند

A day without you is like a year without rain
یک روز بدون تو مانند یک سال بدون باران استمنبع: http://codemusic.ir


سه فیلم
There Be Dragons
با بازی گلشیفته فراهانی سال ۲۰۱۱ در هالیوود اکران خواهد شد.

فیلم هایی که دکی گفته بودی :
به رنگ ارغوان نبود
افسانه خزان   7.1
درباره الی      7.9
تـــــــــروی        7
گلادیاتــور        8.4
بنجامین باتن     8

راستی مختار نامه هم تازه اضافه شده ها!!!!
اسم لاتین فیلم های زیر رو بگو تا امتیازش رو بگم
شغال
سکوت بره ها
دور افتاده

اسم بازیگران لاست به همراه نقش آن ها در فیلم و تعداد حضور آن ها
IMDB
Jorge Garcia ...
Hugo 'Hurley' Reyes (115 episodes, 2004-2010)
Naveen Andrews ...
Sayid Jarrah (114 episodes, 2004-2010)
Matthew Fox ...
Jack Shephard (114 episodes, 2004-2010)
Josh Holloway ...
James 'Sawyer' Ford (114 episodes, 2004-2010)
Daniel Dae Kim ...
Jin Kwon (114 episodes, 2004-2010)
Yunjin Kim ...
Sun Kwon (114 episodes, 2004-2010)
Evangeline Lilly ...
Kate Austen (114 episodes, 2004-2010)
Terry O'Quinn ...
John Locke (114 episodes, 2004-2010)
Emilie de Ravin ...
Claire Littleton (93 episodes, 2004-2010)
Michael Emerson ...
Ben Linus (76 episodes, 2006-2010)
Dominic Monaghan ...
Charlie Pace (73 episodes, 2004-2010)
Henry Ian Cusick ...
Desmond Hume (71 episodes, 2005-2010)
Harold Perrineau ...
Michael Dawson (61 episodes, 2004-2010)
Elizabeth Mitchell ...
Juliet Burke (53 episodes, 2006-2010)

چند خبر سینمایی

۱- مرد عنکبوتی ۴ در تاریخ ۱۱ دسامبر اکران می شود.

۲- در مرد عنکبوتی ۴ توبی مگوایر بازی نمی کند و سم ریمی هم کارگردان این اثر نیست

۳- هری پاتر ۷ در سایت IMDB امتیاز قابل قبول 7 گرفته است

4- مقصد نهایی 5 در ماه آگوست اکران می شود.


امتیاز برخی فیلم هایی که در Imdb جستجو کردم




مچ پوینت = 7.8

اره 7 =  5.7

اره 3 =  6.2

آخر الزمان = 7.9

لاست = 8.6

مقصد نهایی= 6.8

لئون= 8.6

ماوراء الطبیعه = 9

کلبه وحشت= 7.6

تمام امتیازات از ده امتیاز هست. هر فیلمی که به ذهنتون میاد بگید تا سرچ کنم و بهتون بگم. راستی از چند وقت دیگه نظر سنجی برترین فیلم سال رو شروع می کنم لطفا از طریق اینترنت شرکت کنید



هر سری چند تا فیلم رو با امتیازاتش این جا میگذارم


رقابت شوریده ، فردا و درویش برای بدقول ترین شدن!

انتخاب بدقول ترین از بین این سه نفر خیلی سخته! شما می گید کی رو انتخاب کنم؟



اقلیدس 4
Final Chapters

17 ربیع الاول در وبلاگ ماورایی

جغد پیر 3
نزاع وزنه ها


۲۲ بهمن در وبلاگ ماورایی

با تشکر: بنجامین رهبر جزیره (ماوراء)


روز شمار تا ده سالگی جزیره

کمتر از سه ماه دیگر ، ده سال از تاسیس جزیره برف فیلم می گذرد. به همین مناسبت در این پست به پیشرفت جزیره می پردازیم.


در سال 1380 جزیره فقط با یک تلوزیون سیاه و سفید چرخانده می شد. آن زمان سریال هایی مثل پس از باران و قطار ابدی انتهای رویا برای رهبر جزیره بودند.

در سال 1381 فیلم های سینمایی کم کم در جزیره جا باز کردند و در همان سال فیلم سینمایی مهرمادری برترین فیلم سال شد.

در سال 1382 ، جزیره تلوزیون سیاه سفید را با یک تلوزیون رنگی عوض کرد. در همان سال مادر ماوراء از این دنیا رفت و ماوراء جزیره را به خانه دایی اش انتقال داد. در همان سال فیلم عروس آتش برترین فیلم سال شد.

در سال 1383 ماوراء جزیره را به چند مکان انتقال داد. تهران و اصفهان و مدتی در قم! در آن سال جزیره سالی پر فیلم را پشت سر گذاشت و در نهایت فیلم سینمایی خوابگاه دختران ، برترین فیلم سال شد.

در سال 1384 ماوراء سالی متفاوت داشت و توانست فیلم های زیاد را ببیند. او آن زمان با فیلم های حلقه ای 250 تومان رابطه ای دوستانه برقرار کرده بود. آن سال شور عشق به مقام برترین فیلم سال رسید.

در سال 1385 ماوراء توانست جزیره را از اصفهان به قم انتقال دهد. آن سال ماوراء با مقوله ای به نام فیلم اورژینال آشنا شده بود. آن سال گرگ و میش برترین فیلم سال شد. سال 85 اولین سالی بود که اهالی جزیره برترین فیلم سال را انتخاب می کردند.

در سال 1386 جزیره ، پدیده ای به نام مجید دنیرو را کشف کرد. او انسال فیلم های زیادی را به جزیره عرضه کرد(افسانه خزان ، آخرالزمان،جدا مانده، لئون و ...) .در سال 86 آخرالزمان با قاطعیت برترین فیلم سال شد.

در سال 1387 ماوراء نتوانست به رشته سینما برود و در نهایت رشته طراحی وب سایت را انتخاب کرد. در آن سال ، کامپیوتر هم به جزیره اضافه شد. ماوراء وبلاگ نویسی یاد گرفت و جزیره صاحب یک پایگاه اینترنتی شد. آن سال فیلم لئون فیلم برتر سال شد. در سال 87 اتفاقی دیگر هم افتاد و آن انتخاب برترین افراد جزیره بود.

در سال 1388 ماوراء وبلاگ کلبه توت فرنگی های یخی را ساخت و در آن به توصیف اهالی جزیره پرداخت! سپس تصمیم گرفت قبیله ی برف فیلم را تاسیس کند.در سال 88 ماوراء از طریق اینترنت و همچنین مجید دنیرو با سریال لاست آشنا شد و این سریال برترین فیلم سال شد.


ماوراء از سال 88 هرسال در سالگرد جزیره جشن رسمی می گیرد. او قبل از سال 88 فقط خودش جشن می گرفت.


همه ساله اهالی با غیرت جزیره ای ، جزیره در سالگرد جزیره (5فروردین) به جزیره می آیند.


در سال 88:

هیرو،دکی،اقلیدس،ماوراء،جغد پیر،خطر،سیسیلی و پاریاه در این جشن شرکت کردند.


در سال 89:

دکی،درویش،اقلیدس،جغد پیر و ماوراء در این جشن شرکت کردند.


اما در سال 90 یک مشکل برای برگزاری جشن وجود دارد.

ماوراء در سال 89 در کنکور قبول شد و به رامسر رفت. در رامسر، دانشجویان باید جزیره ی خود را عید تحویل دهند. ماوراء نیز باید خانه را تحویل صاحب خانه دهد. پس عملا برگزاری جشن در جزیره اصلی مقدور نمی باشد.

پس 2 کار می توان کرد:

1 - جشن نگرفت

2 - شخصی رسما میزبانی جشن جزیره را بر عهده بگیرد


در سال 90 برترین های سال 89 معرفی می شوند. یکی از مهم ترین عنوان ها، عنوان برترین چهره ی قبیله می باشد.


در سال 87 این عنوان به خاله نرگس رسید

در سال 88 این عنوان به مقصود بیک رسید

به نظر شما در سال 89 این عنوان به چه کسی می رسد؟


جزیره امسال قصد دارد افراد گروه ها را برای کاندیداتوری در برترین چهره قبیله ، سهمیه بندی کند.


گروه متحدین مزدوج (2.5 سهمیه)

اعضای گروه:

مارکوپولو

الیزابت

هیرو

نیترو

جغد پیر

خانم جغد پیر

خطر

سیسیلی


گروه دموکرات طلب ها (2.5 سهمیه)

اعضای گروه:

حاج خانم

لیبرال

کبک

شوریده

اقلیدس

دکی


گروه خانواده دایی قاسم( 1.5 سهمیه)

اعضای گروه:

دایی قاسم

زندایی

سردار خان

همسر سردار خان

استار

همسر استار

مولچه

داوینچی

سیندرلا

شیشه عطر

ته دیگ


گروه خانواده دایی آرش(1 سهمیه)

اعضای گروه:

دایی آرش

زندایی

الکس

مطهره


گروه خانواده خاله نرگس(1.5 سهمیه)

اعضای گروه:

خاله نرگس و تمامی خواهراش

میلی

شیطان

امیر


گروه خانواده ننه (5. سهمیه)

اعضای گروه:

ننه

خاله maryam

خاله Mitra

هلیا

آریانا


گروه دوستان (2.5 سهمیه)

اعضای گروه:

فردا

دولو

درویش

دلفین

مقصود بیک

سخایی

 (نفرین شده)Pariah


گروه جزیره نشین ها (1 سهمیه)

اعضای گروه:

ماوراء

همسر آینده ماوراء

کسانی که در سال 89 حداقل 1 ماه در جزیره زندگی کرده باشند


گروه خواص ( 1 سهمیه)

فادرز$

کورش

محمد رضا


توجه گروه هایی که نیم سهمیه دارند مانند جام جهانی باید رقابت کنند.

14 کاندید منتخب در روز درختکاری معرفی می شوند و برترین چهره قبیله در 5 فروردین معرفی می شود.



پیروزی دکتر محمود بر حاج مالکی

همین چند ساعت پیش بود که تیم ملی ایران با نتیجه 2 بر 1 از شیرهای بین النهرین برد و سه امتیاز مسابقه را از آن خود کرد.


http://previous.presstv.ir/photo/20101018/ysalehi20101018170715437.jpg


در حاشیه این دیدار:

دکتر محمود احمدی نژاد ؛ رییس جمهور وقت ایران در پای تلوزیون سیاه سفید و البته سه بعدی خود نشسته بود و بازی ایران و عراق را نگاه می کرد.

او در پایان این بازی یک تک زنگ به خبرنگاران زد تا با او تماس بگیرند.

او پس از تماس های خبرنگاران به آنان گفت:« این بازی مرا یاد هشت سال جنگ تحمیلی انداخت و من بسیار خوشحالم که ما بردیم!»

خبرنگاران که عصبی بودند گفتند: « همین! تک زدی که زنگ بزنیم همین ها رو بگی؟ بابا شارژ که الکی نیست! حداقل یک خبر جنجالی به ما بگو که در رسانه ها بگیم»

دکتر نیز برای اینکه خبرنگاران را خوشحال کند، گفت:« من صادق رو فرستادم گفت و گوی ویژه خبری تا خبری خوش به مردم بده! حالا برای اینکه زنگ زدید و شارژتون هدر نره این خبر رو به شما می دم»


« 89 هزار تومان دیگر تا قبل از 28 بهمن 89 به حساب n میلیون ایرانی واریز میشه! به مردم بگید زنبیل هاشون رو ببرن نانوایی!»


می گم با این یارانه ها میشه یک تجارت پرسود داشت. اگه کمی صرفه جویی کنی می تونی جمعش کنی. مخصوصا خانواده های پرجمعیت که چند تا سهم می گیرن. من که حالا کلا خودم آقای خودم هستم و نوکر خودم. اما اگه مثلا قبض ها کلا برام 30 هزار تومان هم بیاد، 50 هزار ته حساب می مونه!

با این که هنوز از دکتر بدمون میاد اما این کارش قشنگ بود.

راستی مهندس کجاست؟ عزیز سبزمون رو می گم دیگه!

شیخ هم که کم پیداست و این وسط فقط سید کار های مرموز می کنه...


قهوه تلخ 11 هم رسید


پیدا شده "فصل1"قسمت 2"


سریال پیدا شده را هر دوشنبه همزمان با آبگوشت خوری بخوانید

http://sl.glitter-graphics.net/pub/855/855379ruxy9xwjb9.gif

شناسنامه این مطلب

نام: پیدا شده

نوع: سریال داستانی

ژانر: راز آلود

فصل: 1 - ایپیزود: 2

نام ایپیزود: اشک ها و لبخند ها



آنچه در پیدا شده گذشت:

مارکوپولو و الیزابت به تازگی با هم دوست شده بودند. آن ها به جزیره آمدند تا بگویند که می خواهند با هم ازدواج کنند.
همه ی اهالی جزیره در منزل حاج آقا جمع بودند و داشتند آماده می شدند برای نبردی بزرگ...
همه آماده بودند و در نهایت جغد پیر انگشتش را از منقار جوجه ها بیرون کشید و با بقیه به راه افتاد...

عده ای به مادر ماوراء می گفتند « آباجی» حاج آقا او را « خانم» صدا می کرد. فرزندانش او را مامان خطاب می کردند. ما نیز در این داستان بیشتر از آباجی استفاده می کنیم.

همه سوار ماشین شدند و به سمت شمال غرب تهران به راه افتادند. در بین راه حاج آقا به مارکوپولو گفت: « پیاده شو برو گل و شیرینی بخر»
همه شاداب و خندان بودند. مارکوپولو خندان تر از همه! همه به سمت یک منزل می رفتند. در آنجا کار مهمی داشتند. مارکوپولو همچنان لبخند های ملیح رگباری می زد. بالاخره اهالی جزیره به مقصد خود رسیدند.
اکنون مارکوپولو عزیز مجلس بودآنان از ماشین پیاده شدند و به سمت یک خانه به راه افتادند. همه داشتند با هم تعارف می کردند که چه کسی زنگ بزند و ناگهان در این میان ، شوریده زنگ خانه را زد.
مارکوپولو برای چند ثانیه او را چپ چپ نگاه کرد. خطر نیز می خواست فرکانسی برای او بفرستد اما آنان داشتند به جای مهمی می رفتند...

Emoticonپیدا شدهEmoticon

EmoticonFoundEmoticon


چند ثانیه گذشت و عده ای درب منزل را باز کردند. آنان با لبخند به استقبال جزیره ای ها آمدند. وای خدای من در میان آن ها الیزابت هم بود. همگی وارد آن منزل شدند. الیزابت چای آورد. همه خوردند و رفتند سر اصل مطلب!
اصل مطلب چه بود؟
http://www.messengerfreak.com/emoticons/love/love_emoticon_messengerfreak%20(28).gifالنکاه سنتی ، فمن رقب السنتی فلیس منی http://www.messengerfreak.com/emoticons/love/love_emoticon_messengerfreak%20(28).gif

جزیره ای ها: آیا الیزابت را به مارکوپولوی ما می دهید؟
خانواده ی الیزابت: ما همیشه دوست داشتیم که دامادمون سید باشه
حاج آقا: شما غیر از مارکوپولو، صاحب داماد های دیگری به نام مهدی می شوید

شوریده: حالا اگه بزرگ تر ها اجازه بدهند عروس داماد چند کلمه ای با هم صحبت کنند.
الیزابت سریع دستان مارکوپولو را گرفت و او را به گوشه ای امن برد.http://i7.glitter-graphics.org/pub/2295/2295607ggc8qfvfty.gif
همه لبخند ملیح بر لب داشتند.
اقلیدس لبخند ملیح کودکانه می زد.
 ماوراء به شدت دقت می کرد.
دکی داشت تعداد تیله هایش در خانه را محاسبه میکرد.
خطر با لبخند به استقبال تیم ملی می رفت.
جغد پیر در ذهنش طراحی دکوراسیون قفسه مرغ و خروس ها را می کرد.
حاج آقا به زن گرفتن برای دیگر پسران جزیره فکر می کرد.
حاج خانوم به شام امشب فکر می کرد.
آباجی به تجارت جدید فکر می کرد.
شوریده به این فکر می کرد که چگونه خودش را در دل ها جا کند.

صحبت های عروس و داماد تمام شد و سپس بحث های مرسوم جهیزیه و شیر بهاء و مهریه مطرح شد.
سپس خطبه عقد جاری شد . الیزابت به عنوان اولین عروس آباجی به جزیره راه یافت.
مدتی همگی در آن جا خندیدیم و شاد بودیم و سپس به سمت خانه به راه افتادیم.
(نکته: من یادم نیست آن شب ساعت چند برگشتیم خانه ! ولی برای اینکه جالب تر بشه فرض می کنیم ساعت 20:50 دقیقه به خانه رسیدیم.)

همگی خسته بودند. بالاخره انان به خانه رسیدند. همگی مشغول استراحت کردن بودند.

حاج به سمت اتاقش رفت و کاسه های آجیل و نخود چی و کشمش را به میان آورد و به بچه ها گفت:«بخورید»
سپس حاج آقا به سمت تلوزیون رفت و صدای تلوزیون را بلند کرد و اخبار نگاه کرد.
دکی به سراغ نایلون تیله ها رفت تا ببیند ، آیا محاسباتش در مراسم خواستگاری درست بوده ؟ یا نه؟
شوریده رفت پیش آباجی و مشغول صحبت کردن شدند.
حاج خانم سریع به سراغ عدس پلو و شام رفت.
اقلیدس به طبقه ی بالا و سپس به اتاق مخوف کتاب های قدیمی رفت و آن ها را نگاه کرد.
خطر و جغد پیر به حیاط رفتند و هر کدام به گوشه ای از حیاط!
جغد پیر به سراغ مرغ و خروس ها رفت و به آن ها گندم و آب داد.
خطر به سمت زیر پله ها رفت و توپش را برداشت و شروع کرد به دریبل دادن خودش! سپس دکی را صدا کرد تا دروازه بان شود.
دکی با اشتیاق آمد و دروازه بان شد.
مارکوپولو به سمت بالا رفت تا پول هایی را که از صندوق صدقات جمع آوری کرده بود را بشمارد و فردا تحویل دهد.
ماوراء به سمت سرسره ی داخل حیاط رفت و با آن اندکی ور رفت و بازی کرد.
آباجی و شوریده همچنان مشغول صحبت کردن بودند. و آباجی کلا خیلی شوریده رو دوست داشت.
اقلیدس پایین آمد و در پهن کردن سفره به مادرش کمک کرد. حاج آقا همه رو به شام دعوت کرد. جغد پیر سریع دستانش را شست و برای کمک آمد و همگی را به سفره فرا خواند.
خطر آخرین ضربه را با توپ به سمت دروازه دکی زد و توپ را وارد گل کرد.
همگی به سمت سفره برای صرف طعام رفتند. جغد پیر دبه ی بزرگ ماست را به همراه تعدادی کاسه آورد.
آخ که چه قدر عدس پلو و ماست حاج خانوم ، برای اهالی جزیره خوش مزه بود!
همگی مشغول خوردن غذا بودند و حاج آقا مشغول غذا دادن به دکی و دکی مشغول گریه کردن و گفتن جمله ی: «نمی خورم»
پس از مدتی همگی غذای خود را خوردند و سفره جمع آوری شد. ساعت به 10 شب رسید و اکنون زمان خواب بود. بیشتر افراد در ایوان و حیاط خوابیدند.
چند روز بعد ، ماوراء و مادرش تهران را به مقصد قم ترک کردند.
قم - سال سوم دبستان ماوراء
ماوراء از مدرسه تعطیل شد و به سمت خانه آمد. در خانه کسی نبود. او با وسایل خانه خودش را سرگرم کرد. چند دقیقه بعد آباجی با صورتی خیس از اشک وارد شد و تند تند اشک می ریخت.!
ماوراء: مامان چی شده
آباجی: آماده شو بهت می گم
- چی شده؟
آباجی همچنان گریه می کرد و هیچ چیز نمی گفت...

پایان قسمت دوم

ببخشید اگه بازم غلط نگارشی داشتم ! اخه با عجله نوشتم. امیدوارم لذت برده باشید.


اقلیدس 4
Final Chapters

17 ربیع الاول در وبلاگ ماورایی

جغد پیر 3
نزاع وزنه ها


۲۲ بهمن در وبلاگ ماورایی

با تشکر: ماوراء (رهبرجزیره)