جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی
جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی

پیدا شده "فصل1" ایپیزود 3"

برای شرکت در اولین نظر سنجی آزمایشی اینترنتی جزیره اینجا کلیک کنید

ترو خدا شرکت کنید. سرعت لود صفحه خیلی خوبه!


http://images.wallpapersbrowse.com/wall/e/emma_watson_wallpaper-19.jpg


همیشه وقتی به خودم نگاه می کنم احساس حقارت و کوچکی می کنم. احساس می کنم خیلی بد هستم. احساس می کنم که به درد نخور هستم. احساس می کنم که خیلی ضعیف و سست هستم.

اما از یک طرف دیگه که به خودم نگاه می کنم می بینم که خدا به من یک چیز هایی داده که به دیگران کم تر داده! شاید من ناراحتی قلبی داشته باشم و بدنم هم ضعیف باشه اما در عوض کلی چیز دیگه دارم که باید به خاطرش خدا رو شکر کنم و کلاه خودمو بندازم بالا!
مثلا من قدرت یادگیری قوی دارم ، حافظه ی خیلی قوی دارم ، در یک زمان می تونم چند کار انجام بدم و گوشمو روی سه جا (به عنوان مثال نصیحت دایی ، موزیک توی اتاق بغلی و دیالوگ های فیلم) متمرکز کنم. خیلی ها موقع بازی کردن فقط می تونن روی بازی تمرکز کنن و وارد بازی می شوند و از این دنیا بیرون می روند اما من این جوری نیستم. هم بازی می کنم ، هم حرف می زنم و هم فیلم نگاه می کنم.
حالا نمی دونم ویژگی های بالا خوبه یا نه ولی هر چی هست خودم خیلی دوست دارم اون ها رو!
همیشه وقتی به خودم نگاه می کردم بدی ها و لکه های روی صورتم رو می دیدم ولی وقتی بیشتر دقت می کنم می بینم که چیز های خوبی هم دارم که خیلی ها ندارند.

همیشه وقتی به شلختگی خودم نگاه می کنم از خودم بدم می آد ولی وقتی شلختگی دیگران رو می بینم ، عاشق خودم می شم! بابا من خیلی بهتر از آدم های شلخته دیگه هستم!

نمی خوام از خودم تعریف کنم چون تعریفی هم نیستم و مطمئنا بدی هام خیلی بیشتر از خوبی هامه و در این شکی نیست ! اما بیشترین چیزی که منو از خودم متنفر می کنه اینه که هیچ وقت از خوبی هایی که خدا به من بخشیده استفاده نمی کنم و از اون ها مراقبت نمی کنم.

همون طور که گفتم اگه قرار شد سه شنبه برم تهران، این هفته پیدا شده رو می نویسم. من فردا عازم تهران هستم. این هفته پیدا شده رو بخونید اما هفته بعد به دلیل اربعین این سریال پخش نمی شه!

راستی ترو خدا در مورد پیدا شده نظر بگذارید. بابا توی این داستان همه هستید. هفته یک بار هم شده بیاید این جا تا خاطراتمون رو با هم مرور کنیم و یاد گذشته ها کنیم. این داستان پیدا شده ، هفته به هفته جذاب تر می شه!


سریال پیدا شده را هر دوشنبه همزمان با آبگوشت خوری بخوانید

http://sl.glitter-graphics.net/pub/855/855379ruxy9xwjb9.gif

شناسنامه این مطلب

نام: پیدا شده

نام لاتین: Found

نوع: سریال داستانی

ژانر: راز آلود

فصل: 1 - ایپیزود:3

نام ایپیزود:معجزه عشق و ایمان

    


آنچه در پیدا شده گذشت:
در قسمت های قبلی خواندید که حاج آقا و آباجی برای پسرشان به خواستگاری الیزابت رفتند و آنان را به عقد هم در آوردند.

مارکوپولو مدتی بعد از نامزدی با الیزابت ، یک موتور سیکلت خرید و با آن به پیک موتوری رفت.
یک روز مادر ماوراء با چهره ای پریشان به خانه آمد و گریه کنان اشک می ریخت. ماوراء از مادرش پرسید:چی شده؟
مادرش به او گفت: پاشو حاضر شو بریم تهران!
گفتم : چرا؟
گفت: مارکوپولو در میدان آزادی تصادف کرده !
مارکوپولو که می خواسته بره سر کار ، صبح در اتوبان آزادی تصادف می کنه به صورتی که دو بار ماشین به موتورش می زنه و پرتش می کنه کف خیابون!
هیچ ماشینی اونو توی اون وضعیت کمک نمی کنه تا این که از تدبیر خدا هلی کوپتر های پلیس که در حال گشت زدن بودن ، از بالا به صورت ناگهانی اونو میبنن و به بیمارستان امام خمینی می برن!
آباجی و ماوراء سریع به سمت میدان هفتاد و دو تن می روند و با سواری به تهران می روند. در راه آباجی همش گریه می کرد و چند دقیقه یک بار از راننده می پرسی چقدر مونده برسیم؟
بالاخره بعد از 2 ساعت آن ها به تهران رسیدند.
وقتی که آن ها رسیدند، دیگر برادران در حال گریه کردن بودند و دعا می کردند. حاج آقا نیز به استقبال آباجی و ماوراء آمد. همه ناراحت و گریان بودند.
صدای زنگ تلفن پشت سر هم شنیده می شد. ابر های سیروس در آسمان بودند. دکی نماز می خواند و اقلیدس قرآن! جغد پیر غمگین بود. شوریده دعا می خواند . خطر هم دعا می خواند و روپایی میزد و توپ ها را به سمت شوریده شوت می کرد.
ماوراء طبق معمول استخاره می گرفت و همچنین به متن مصاحبه ی بیست و سه سالگی اش می اندیشید که در جشنواره اسکار به خبرنگاران چه بگوید
آباجی گریه می کرد. حاج خانوم نذر و نیاز می کرد. حاج آقا هم مدیریت دعا کردن و بحران رو به عهده گرفته بود و همه را تشویق به نماز حاجت خواندن می کرد. در هر صورت همه دست به دعا بودن و چشم به اشک!
پزشک های بیمارستان امام خمینی سر مارکوپولو رو کچل کرده بودند برای عمل! آباجی تا ماجرا را فهمید شروع به مخالفت کرد و گفت: « عمل بی عمل!»
دکتر ها به حاج آقا گفتند:« پسر شما اگه عمل نشه حتما از این دنیا میره ! اگر هم عمل بشه احتمال این که کاملا خوب بشه یک درصد هستش و احتمالا یا خل ، چل ، کور ، فلج ، چفت ، شل و ... میشه »

پیدا شده

Found


ماوراء در این میان یک استخاره گرفت و آن را به حاج آقا نشان داد. آن استخاره نقش بزرگی در تصمیم حاج آقا داشت. حاج آقا با خواندن آن استخاره بسیار خوشحال شدند و به 108 نفر زنگ زدند و گفتند:« آقا سید ماوراء استخاره گرفته و فلان اومده» هر بار این جمله رو با خوشحالی و ذوق بیشتری تعریف می کرد.
حاج آقا با آن استخاره و با این حرف دکتر ها ، به عمل رضایت نداد. همه به ملاقات مارکوپولو رفتند. مارکوپولو هیچکس رو نمی شناخت! فکر می کرد الیزابت خواهرشه ، در صورتی که اون اصلا خواهر نداشت!
فکر می کرد ماوراء ، دکی هستش و دکی اقلیدس! فکر می کرد شوریده به خطر توپ می زد و جغد پیر عاشق فیلم و سینما بود. مارکوپولو فکر می کرد ماوراء به جای جغد پیر انگشت تو دهن پلنگ کرده! کلا همه رو فراموش کرده بود. فکر می کرد خودش رهبر جزیره هست!

در اون ملاقات حاج آقا دست درون جیب های خودشون کردند و یک مهر بیرون آوردند. اندکی از آن را با دست کندند و در دهان مارکوپولو گذاشتند. پرستار به سمت حاج آقا آمد و به او گفت : « چی کار می کنید حاج اقا؟ براشون ضرر داره ! چرا دارید خاک به مریض می دید؟»
حاج آقا نگاهی سنگین به آن خانم کردند کردند و تو دلشون گفتند: « برو بینیم ضعیفه»
حاج آقا به اون پرستار گفت: این تربت کربلاست  و مطمئنم که امام حسین پسرم رو شفاء می دهد.
پرستار خندید
بعد از مدتی حال مارکوپولو بهتر شد و به بیمارستان امام حسین منتقل شد. در آن زمان الیزابت همراه اول مارکوپولو بود و ذخیره هم نداشت و چهارده روز نخوابید. چون دکتر ها به او گفته بودند نباید بگذاری مارکوپولو بخوابد.
او در این چهارده روز عاشقانه به مارکوپولو نگاه می کرد و در دلش امید داشت که او خوب شود و زودتر عروسی کنند.

الیزابت برای این که مارکوپولو نخوابد و او را بیدار نگاه دارد چند دقیقه یک بار او را از خواب بیدار می کرد
In Love
بعد از چهارده روز بستری ، حال مارکوپولو خوب شد. مدتی بعد حاج آقا برای مارکوپولو یک منزل خرید تا دست الیزابت را بگیرد و به آن جا ببرد.

همه شاد بودند چون از خطری جدی گریخته بودند. مارکوپولو و الیزابت تاریخ عروسی خود را مشخص کردند و تاریخی ترین عروسی تاریخ خلیج فارس را به نام خود کردند! شب عروسی ، شب خفن و رویایی بود.
مادر مارکوپولو مدتی قبل از عروسی با مارکوپولو قهر کرد و تصمیم داشت که به عروسی آن ها نرود. مارکوپولو برای آشتی به مادرش آمد تا او را به عروسی ببرد وقتی او مخالفت مادر را دید سرش را محکم به دیوار کوبید که ... مارکوپولو تازه از آن تصادف خلاص شده بود  با این کار  میخواست مادر را به عروسی اش ببرد اما ناگهان ...!!!

پایان قسمت سوم

اگر قسمت های قبلی را نخواندید در لینک زیر آن ها را بخوانید:
لینک قسمت اول
لینک قسمت دوم
نظر یادتون نره
با تشکر ماوراء
نظرات 4 + ارسال نظر
موسی سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 12:22 ب.ظ http://www.homecode.blogfa.com

سلام


الان نصب کردم می رم که ادت کنم

ببین کارنامه ی خودتو بده بزارم توی سایت نگران نباش ، ما که نمی خوایم اسم شما را توش بنویسیم !
دیگران هم جن نیستن که شما را بشناسن با این کار دیگران را نجات می دی

حالا هر طور که خودت دوست داری
تو فکر می کنی که من درصد هام خوبه ؟

به جان مادرم اگه 1 بار دیگه امتحان بدم درصد هام اینه خوب گوش کن

دروس عمومی
زبان و ادبیات فارسی را 40% کمتر نمی زنم
زبان انگلیسی 100
عربی 40%
ریاضی عمومی 40%
معارف بالای 80% شاید هم 100 زدم معلوم نیست
شیمی را بالای 70 می زنم
فیزیک را 40 میزنم

حالا دروس تخصصی

ویژوال بیسیک را می رم 100 بزنم که میدونم 1 یکی یا نهایتاٌ 2 تا را نمی زنم

سخت افزار و مبانی کامپیوتر را زیر 93 نمیزنم
شبکه را بازم 100 می زنم
سیستم عامل را 100 میزنم که امسال نشد تغصیر من هم نیست آخه داستان داره
بانک را زیر 70 نمیزنم
ریاضی 3 را می رم 50 درصد بزنم

باور نمی کنی نه ؟

شاید هم آسون بگیرن و از این درصد ها هم بیشتر بزنم ولی اگه هر چی سخت بگیرن من از این درصد ها بیشتر نمی زنم
ممکنه توی ریاضی اشتباه کنم چون دارم تازه ریاضی می خونم
ولی توی زبان شکی ندارم که اگه سوالات و گرامر های درس زبان انگلیسی سوم دبیرستان و پیش دانشگاهی را هم توی امتحان ما بیارن که هیچ وقت نمی آرن ولی من بازم 100 درصد این درس را می زنم
درکل حیف که ضریبش 1 هست

می دونی چرا امسال خراب کردم ؟

امسال سوالات درس ویژوال من چاپ نشده بودآقا با یارو انقدر بگو مگو کردم که نمی دونی
حالا ولش ولی بعد از امتحان انقدر بد داده بودم اصلاٌ فکرشو نمی کردم که تهران قبول بشم حالا ولش

می گم که شما توی تهران هستی چرا شمسی پور را بهتر از انقلاب اسلامی می دونند؟
به خاطر منطقه ای که واقع شده ؟

موسی سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 06:48 ب.ظ http://www.homecode.blogfa.com

سلام

شرمنده من همش یادم می ر فت که بگم نه من قالب وبلاگ بلد نیستم بسازم. من فقط ویژوال بیسیک و کمی هم از دات نت ( خیلی کم) بلدم و بیشتر وقتم را با وی بی می گذرونم.


حالا می خوام بدونم که تو اگه می خوستی واسه کارشناسی انتخاب رشته کنی شمسی پور می زدی یا همین انقلاب اسلامی؟ چرا؟

استاداشون باید یکی باشه نه ؟

سال اوله که کنکور امتحان می دی یا اینکه مثل من چند ساله که نخوندی و دیر شده و بعد امتحان دادی؟ من متولد ۶۸ هستم

کیکو مدیر پاتوق دوشنبه 11 بهمن 1389 ساعت 10:24 ق.ظ http://kal-online.ir

سلام خوبی؟ببین وبلاگ کل کل آنلاین فیلتر شد
ما هم 1سایت کل کل زدیم اگه هنوز هم دوست داری عضو بشی بیا و بگو به ما[نیشخند]

تا هنوزم مثل قبل بشیم پاتوقه سابق
اگه دوست داشتی عضو گروه ما باشی بیا ثبت نام کن ما 4شنبه که تعطیله میخوایم سایتو افتتاح کنیم
خوشحال میشیم تو جمعمون باشی[قلب]

بازم مرسی

فعلا یا علی مدد

اینم آدرس رای:
http://topblogin.com/topblog/index.php?page=in&id=2324
بعد voteرا بزن و 1رای بهمون بده میتونی هر روز اینکارا کنی و 1رای بهمون بدی

ممنون
راستی اگه ما را لایق دونستی 1رای کوچولو بهمون بده تا به همه ثابت کنیم ما هنوزم پا برجاییم[رضایت][خجالت][بدرود][گل]

پرستو پنج‌شنبه 14 بهمن 1389 ساعت 05:03 ب.ظ http://www.dokhtari-dar-m-eh.blogfa.com

سلام!! ممنون از حضورت!!


وای ی ی ی 5 مقصد نهایی میاد؟؟؟!!!


من عاشق مقصد نهاییام


مخصوصا 3 و 4



البته بیشتر 3

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد