جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی
جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی

جاده یکطرفه


به نام خالق هستی


« سال خوش صحبتی و استقلال مادی »


سخت می شود باور کرد باور های کسی را که در باورت نمی گنجد. سخت باورت می کنند در ناباوری هایشان ! شکایت و گله ای نیست برای سنجشی که معیارش نا توان کردنت باشد .


سخت می شود عاشق شد در سرای نفرت انگیز انسان نماهای انسانیت پژوه ! وقتی جان را به جانت می کنند و در گوشه ای مه آلود مستان سلامت می کنند .


عاشق عشقی می شوم که جرات بازگوی عشقش را ندارم . ندای عشق تو هر هر لحظه در گوشه ای از قلبم به صدا در می آید. صدایی که فرکانس هایش زیر خط بم هستند ، بمی که زلزله  عشق تو ویرانش کرده و ارگ وجودش را با خاک یکسان ساخته است .

باز هم خسته ام ، خسته از گم شدنم در جزیره برف فیلم ! جزیره ام سال هاست که دیگر با دنیای خارج ارتباطی ندارد و من کماکان برایت سیگنال کمک می فرستم و تو با هواپیمایت هیروشیمای دلم را بمباران می کنی ! قبول دارم که همیشه می گفتم : « چشمان تو ارتش هیتلر هستند و دل من لهستان بی دفاع » ولی این را هم می دانم که تا ابد بی دفاع نخواهم ماند و بالاخره روزی اسرائیل وجودم بر می خیزد .


هر روز عاشق تر از دیروزم و عشق تو را با بهترین کارت گرافیک چشمانم رندر می گیریم ، تو 8k منی و من هنوز آن 720 ام ! آیا می توانم پردازش هایم را به پردازنده قلبت بفرستم ؟ آیا تو هم عشق مرا پردازش می کنی یا مرا در گوشه از درایو C مغزت ذخیره کرده ای که با یک تعویض ویندوز از بین بروم ؟


شایدم من آنقدر عاشق نیستم ، نباید همیشه تو را مقصر کنم ! گرگ ها وقتی گرسنه می شوند این خطر را می پزیرند که به گله بزنند. شاید عشق من به آن حد از گرسنگی نرسیده که برایت از جانم مایه بذارم ! آره اشکال از منه ، اشکال از خود خودمه !

آتش سرد وجودم چنان می سوزاند شادی های تلخ زندگی ام را که گویی از ابتدای هستی وجودشان نیست بودده است . عاقلی هستم که عشق تو را در وجودم گسترش می دهم به امید روزی که تو مجنون بشوی و نفرت مرا از وجودت بزدایی !


هیچ گاه نباید یک تنه به قلب عشق زد و باید قدم ها را آرام آرام به سویش برداشت ، کسی به عشقت توجه نکند لایق عشق نیست ...

و سلام ! نامه تمام ! حرفم نباشه