ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
اول باید خاطرات این چند روز را بنویسم
۲۱ مرداد
دکی همونطور که گفتم اومد
عصر منتظر بودم کمی دیر کرد . شیطان و میلی هم آمدند . شب کمی بحث سیاسی کردیم که باعث ناراحتی هم شد . سپس با داداش دکی رفتیم سیب زمینی و وسایل کوکو سیب زمینی خریدیم و سپس خمیرش هم من درست کردم (البته کمی بد درست کردم )
اژدها هم آمد ( یکی از بچه محل هاست ) آرد آورد . یخ هم که خریده بودیم . چون که زیاد نتونستم بشینم پای گاز مسولیت پخت کوکو ها را به دکی سپردم .
بعد عنکبوت نارنجی هم آمد و جمع ما جمع شد ( اون دلقک جزیره است ) نشستیم به ورق بازی کردن اون استاد ورق است . من با میلی نشستم که ۳ سال از خودم کوچیک تره عنکبوت و اژدها هم با هم نشستند قبلش دکی با میلی بود و ۴ هیچ عقب بودند به دکی گفتم برو کوکو ها رو درست کن من گرما اذیتم می کنه ( خمیر هاش هم بد بود)
خودم نشستم با میلی و نتیجه ۴ بر صفر را به ۷ بر ۴ به نفع خودمان تغییر دادیم .
پس از پیروزی بلند شدم و بالا پایین پریدم تا لج عنکوت نارنجی رو در بیارم و اون گفت : « اگه راست می گی بشین یک دست دیگه بازی کنیم »
گفتم : الان نه بگذار شام بخوریم
کوکو آماده بود
من سالاد درست کردم ( اخه استاد درست کردن سالاد هستم- سالاد فصل - سالاد ساده و ....)
شام خیلی با حال بود بعد منو داداش دکی نشستیم و ۵ بر ۲ جلو بودیم و بایک حاکم کتی که می تونستیم نشیم ۵ بر ۵ شدیم رقابت نزدیک بود تا این که ۷ بر ۵ باختیم.
شب گرفتیم خوابیدیم و صادق هم از تهران برایم فیلم جدید ترمیناتور۴ را آورد آخه تازه از سینمای هالیوود بیرون اومده
۲۲ مرداد
صبح خاله مامان شیطان و میلی زنگ زد و گفت : « به بچه ها بگو بیان خونه »
ساعت ۱۲ ظهر شیطان و میلی جزیره را ترک کردند
بعد دکی بلند شد و وسایل صبحانه را فراهم کردیم. بعد کمی رفتیم توی نت گویا اوضاع خراب بود و بازار عشق و عاشقی در کل بازار فراهم شده بود.
ادامه خاطرات در برگ های بعد