جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی
جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی

برگ خاطرات این چند روز توت فرنگی ( قسمت چهارم )

امروز وکیلم زنگ زد

زیاد بلد نبودم صحبت کنم

همیشه جغد پیر و آب طالبی می گن که بلد نیستی پشت تلفن گرم بگیری مخصوصا با

بگذریم مثل این که ناراحت شد .


ظهر رفتم منزل شیطان و میلی و ناهار را آن جا بودیم زندایی ز زنگ زد و گفت : داره می آد قم و گفتش که برم حرم تا ببینمشون از اون ور هم قرار بود اقلیدس بیاد من سریع برگشتم خانه و در میان راه یخ خریدم و کمی هم با کلوپ مشکات صحبت کردیم .


آمدم منزل و کمی نظافت کردم اقلیدس آمد و با هم به سمت حرم راهی شدیم رفتیم وبعد از نماز من تونستم اون ها رو پیدا کنم

ماشاالله بچه هاش بزرگ شده بودن یاد داییم خدا بیامرز افتادم


خیلی خوشحال شدم بعد اون یکی زندایی ام گفت که بیا خونه ما من هم گفتم ممنون نمی ام مهمون دارم آخه قرار بود« فردا» هم بیاد


از حرم یک سر رفتم پاساژ تا آموزش جاوا را بگیرم اما نبود برگشتیم سمت خانه و یک نون انرژی زا خریدیم و خوردیم خیلی خوشمزه بود


فردا         زنگ زد و گفت : رسیدم پشت در هستم سریع رفتیم خانه بعد هم اژدها و عنکبوت نارنجی آمدند و نشستیم ورق بازی من با اقلیدس نشستم 7 بر صفر نتیجه را وا گذار کردیم .


اقلیدس رفت بالا فردا هم که رفته بود جمکران اومد و رفت بالا پشت بام خوابید من هم نشستم پای کامپیوتر و وبلاگ فروشگاه برفی را ساختم و می خواهم بعدا به سایت تبدیلش کنم .


شب هم خوابیدم

نظرات 1 + ارسال نظر
الهه چهارشنبه 28 مرداد 1388 ساعت 10:01 ب.ظ http://sabreayob.blogfa.com

سلام داداش محسن خوبی ؟چه خبرا؟
داداش محسن برا منم یه قالب وبلاگ میسازی البته میخوام عکس مبینا بالاش باشه ..میخوام یه وب برا مبینا درست کنم که عکس خودش بالاش باشه میشه..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد