مقصد نهایی 2

لطفا همه مقصد نهایی ها را به ترتیب بخوانید و فقط مقصد نهایی 4 را نخوانید. مرسی !

دکی تو هم بخون!

مقصد نهایی 1                    30 مهر       منتشر شد             خاطرات ماورایی متروکه

مقصد نهایی 2                     1 آبان       منتشر شد           یا لوله کشی یا سیم پیچی

مقصد نهایی 3                     3 آبان                                    از Paint تا ویژوال بیسیک

مقصد نهایی 4                     4 آبان      16:23:42 یا ؟           مقصد نهایی کجاست؟

مقصد نهایی 5                        ؟                                         اکنون چه باید کرد؟

---

مقصد نهایی 2

( یا لوله کشی ، یا سیم پیچی ! )

جغد پیر با شخصیت جدیدی به نام علی عابدی آشنا شد. علی عابدی مردی مسن بود حدودا 35 ساله ! او یک پسرش را بر اثر تصادف از دست داده بود. او هر چهارشنبه روزنامه جام جم می خرید و ضمیمه تپش را بسیار دوست داشت. او در دیدن فیلم از من افراطی تر بود به گونه ای که روزی حداقل 6 الی 7 فیلم نگاه می کرد. او شب ها پیش ما می خوابید. کلا شخصیت دوست داشتنی بود. او بچه جزیره کیش بود.
سه ماه از بازگشت من از اصفهان به قم میگذشت. اکنون شهریور بود و من باید در یک مدرسه ثبت نام می کردم.
یک روز صبح از خواب برخاستم و رفتم تا در مدرسه ای که در بازار بود ثبت نام کنم. اما مشکل منطقه ای داشتیم و ثبت نام نکردند. بعد رفتم مدرسه قطب که اونجا هم به دلیل مشکل منطقه ای ثبت نامم نکردن! اومدم توی کوچه خودمون و با مدرسه ای به نام کیکاووسی آشنا شدم.
چند روز بعد بابا اومد و منو ثبت نام کرد و کلاس سوم راهنمایی من شروع شد.

اول مهر من و جغد پیر با موتور علی عابدی را به میدان هفتاد و دو تن رساندیم. جغد به او مقداری پول داد و قرار شد او وقتی به جزیره کیش رسید کار کند و یک ماهه پس بدهد.

 کلاس سوم راهنمایی برای من کمی شیرین بود. کلا طرم اول خیلی درس من خوب بود. علوم تجربی که خیلی ها تجدید شدند رو با نمره 20 و در ریاضی هم شاگرد اول بودم.

اما طرم دوم از درس متنفر شدم و حتی خواستم بیخیال درس بشم. اما با صحبت های سردار و جغد پیر امسال را با قبولی خرداد تمام کردم.

سال بعد به اول دبیرستان رفتم و بابا گشت تا یک مدرسه خوب پیدا کنه تا من برم کلاس اول دبیرستان ! بابا منو در مدرسه ای در میدان سعیدی ثبت نام کرد. گرچه با کلی مشکل در ثبت نام رو به رو شدیم.

سال تحصیلی آغاز شد ولی امسال من اصلا درست حسابی به مدرسه نرفتم و فقط زیست شناسی رو بلد بودم. بابا به من گفت:« اگه امسال معدلت بالا بشه میبرمت تهران و هنرستان صدا و سیما ثبت نامت می کنم»

اما من درس نمی خوندم

سال تموم شد و من از ده تا درس هفت تاشو تجدید شدم. تابستان آغاز شد و ماه مرداد تمام شد. امتحانات من شروع شد. درویش به قم آمد و مرحم آورد. من به شدت مشغول مطالعه بودم و درویش مشغول مدال بازی کردن!

بالاخره کارنامه شهریور رو گرفتم. من با دو تا تبصره ( ریاضی و عربی ) قبول شدم.

بابا اومد و پرونده منو گرفت تا منو در هنرکده سینمایی قم ثبت نام کنه ولی چون نمره ریاضی ام کم بود. اونها گفتند که نمیشه!

صبح من و درویش و جغد پیر خواب بودیم. بابا از پله ها بالا اومد و گفت:« حسن تو رو ثبت نام نکردند چون اولویت فنی و حرفه ای نیاوردی ، باید بری کار دانش ! اونجا هم خوب نیست. رشته هاش بدرد نمیخوره با این نمره های تو یا باید بری لوله کشی یا باید بری سیم پیچی ! »

این لوله کشی و سیم پیچی تا مدت ها سوژه بود و هنوز هم هست!

بابا اونروز گفتش که اول دبیرستان رو مجددا بخون!

من هم رفتم مدرسه تا ببینم میشه معلم عربی نمره منو از 9 به 10 ارتقا بده تا برم رشته انسانی که ناظم ما گفت نمیشه! مشاوره ما گفت برو هنرستان کاردانش محتشم ببین رشته های خوبی داره!

من رفتم اونجا و اونا 5 رشته داشتند:

1- تعمیر کامپیوتر

2- طراحی صفحات وب

3- برق

4- نقشه کشی

5- نگارگری

من تصمیم گرفتم برم رشته دومی اما بابا میگفت خوب نیست. البته بدلیل دید بدی که جامعه به پدر مادرا نسبت به کاردانش داده! خلاصه وقتی فهمید که از کاردانش حتی میشه دکتری گرفت، اومد منو در رشته طراحی صفحات وب ثبت نام کرد.

چند روز بعد من وارد هنرستان شدم ... .

ادامه دارد...