جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی
جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی

از بامداد تا بامداد 1

به نام خداوند بخشنده و مهربان


هوا ابری است. تا لحظاتی دیگر موبایل های اهالی جزیره به صدا در می آیند و می گویند پاشید که هنگام نماز است . شمارش معکوس آغاز می شود. تنها ده ثانیه به شروع آلارم مونده!
بالاخره این انتظار به پایان می رسد. موبایل اقلیدس و دکی خودشان را به در و دیوار می کوبند اما کو گوش شنوا؟ دکی پس از صد بار آلارم یک تکان خفیفی می خورد و به این نتیجه می رسد که بخوابد بهتر است. در این میان معادلات اقلیدس را بیدار می کنند و می پرسند اقلیدس گوشی رو برای نماز گذاشته بودی؟
اقلیدس می گوید : بلی و گوشی را می گیرد و خاموش می کند و خودش اندکی به فکر فرو می رود و یک مساله حل می کند تا خوابش ببرد.
لحظاتی بعد حاج خانم از خواب بلند می شود. او سریع سماور را سیراب می کند و درون قوری اندکی چای می ریزد.
ساعت ساحل عدد 7 را نشان می دهد ، که این عدد نشان می دهد در جزیره ساعت 6:50 دقیقه است. در حالی که ساعت رسمی کشور عدد 6:40 دقیقه را نشان می دهد.
زمانی که ساعت جزیره به 7:10 دقیقه می رسد، دکی به اصرار اهالی جزیره به این نتیجه می رسد که باید از خواب بیدار شود ، صبحانه بخورد و آماده کلاس رفتن شود.

از بامداد تا بامداد
                                        اثر: بنجامین ( ماوراء )
                                                           بازیگران: اهالی جزیره در تهران ، کرج و جزیره

گوشی خودش را به در و بالش می کوبد. مارکوپولو هراسان از خواب بیدار می شود.
- بله حاج آقا؟
- باز که مدرسه ات دیر شد! کجایی؟
- حاج آقا وسط اتوبانم
مارکوپولو سریع به سمت دستشویی می رود. سپس به سمت چوب لباسی می رود. سپس به این نتیجه می رسد که سوئیچ گم شده و همسرم سوئیچ کجاست؟.با عجله دنبال سوئیچ می گردد. سپس به این نتیجه می رسد که کیف اش گم شده ،همسرم کیفم کجاست؟ با عجله به دنبال کیفش می گردد. خدای من اکنون جوراب مارکو گم شده ، همسرم جورابم کجاست؟ او هراسان به دنبال جورابش می گردد. اکنون شانه ای نیست که مارکو مو هایش را شانه کند. همسرم شانه را کجا گذاشتی؟ سپس مارکوپولو ادکلن را گم می کند و پس از آن به دنبال کفش اش می گردد. او به سمت آسانسور می رود و متوجه می شود که دکمه پارکینگ داخل آسانسور گم شده !
مارکو هراسان به سمت درب ماشین می رود و می بیند که ریموت درب آپارتمان نیست. سپس مارکوپولو تمام وسایل را پیدا می کند و آماده حرکت می شود. چند دقیقه بعد مارکو عصبی می شود. وای خداوند بزرگ ! مارکوپولو گم شده است.
الیزابت پس از شنیدن صدای ماشین که خارج می شود ، شاداب می شود و می خوابد اما ...
دینگ دینگ
- جانم؟
- همسرم من کجام؟ !!!

درجه حرارت اتوی مو به حد مطلوبش می رسد. دستان ماوراء بین موهایش است و مدل می دهد. او دستانش درون داکس و نیترو می کند و اندکی قرتی بازی در میاورد و آماده رفتن به دانشگاه می شود. او امروز امتحان دارد. ماوراء سریع به دانشگاه می رسد. باز دیر می رسد.
هنگامی که وارد کلاس می شود ده ها سر به سمت در کلاس تغییر زاویه می دهند. جای اقلیدس خالی است که سینوس این زوایا را حساب کند. استاد یک برگه A4 به ماوراء می دهد.
سپس  سوال ها مطرح می شود ولی سخت است ماوراء یک ساعت سوال را تایپ می کند تا برای اقلیدس ارسال کند.

اقلیدس و دکی مشغول زندگی کردن هستند. ناگهان اقلیدس به سمت دکی می رود.
- دکی پاشو بیا برات یک سوال جدید پیدا کردم که حل کنی.
دکی و اقلیدس با لبخند ملیح و هیجان زده به سمت آشپزخانه حرکت می کنند. دکی به سمت سماور می رود و آن را روشن می کند. اقلیدس پنیر و خیار را از درون یخچال بیرون می آورد. دکی  قوطی چای خشک را بر می دارد و نصف قاشق چای درون قوری می ریزد سپس به سراغ قوطی چای خشک بعدی می رود و 1/5 قاشق چای نیز از آن می ریزد سپس به سراغ قوطی چای خشک مورد علاقه اش می رود و دو قاشق از آن می ریزد و به روی آن آب جوش می ریزد. اقلیدس خیار ها را با آرامش خرد می کند.
ماوراء هر چند ثانیه یک بار گوشی را نگاه می کند. اقلیدس نیز پنیر را خرد می کند دکی دو لیوان چای می ریزد. اکنون لحظه ی موعود است اقلیدس سوال را روی کاغذ می نویسد. و کاغذ را برعکس روی میز می گذارد ، هنوز زمان حل کردنش نرسیده !
ابتدا دکی و اقلیدس باید اندکی چای بنوشند. دکی سریع به این نتیجه می رسد که چای سرد است. چای ها را جهت آپدیت به کنار سماور انتقال می دهد.
اکنون تمامی تشریفات انجام شده است. اقلیدس و دکی از پنج معکوس به سمت صفر می شمارند و سپس سوال را بر می گردانند و حل می کنند.
برای ماوراء یک پیامک می آید « جوابش می شه 1»
ماوراء جواب را می نویسد و سریع استاد برگه بچه ها را جمع می کند! وای خدایا بقیه سوال ها بی جواب مانده و این یک سوال هم پاسخ کامل ندارد.
استاد سوال ها را حل می کند و جواب نهایی 3 می شود. ماوراء قضیه را به اطلاع اقلیدس می رساند.
اقلیدس به دکی می گوید و آن ها مجددا تشریفات را ، این بار جهت کمیته استیناف را آماده میکنند.

فضای آرام اتاق با صدای آلارم گوشی پر می شود. دستی خسته به سمت گوشی می رود و چشمانی خواب آلو به گوشی خیره می شود. تایم ، تایم کاری جغد پیر است. جغد پیر آماده خروج می شود . او به آرامی از خانه خارج می شود و خودش را به دل شهر می سپارد. او پیر این داستان ها است. جغد پیر به سمت سالاد ها می رود و تعدادی سالاد را به سمت مکان های مختلف جابه جا می کند.
درب ساحل باز می شود. یک چهره به سمت موتور سیکلت اش می رود و ابتدا صدای دزدگیرش را امتحان می کند و لبخند می زند. سیسیلی به گوشی آن چهره زنگ می زند .
- خطر ترو خدا صدای این دزدگیر رو در نیار بگذار کلاس کاریمون حفظ بشه!
خطر به خوبی می داند که امروز باید چه کار هایی را انجام دهد. او می خواهد به ادارات ایران سر بزند و کارش را راه بیاندازد...

شوریده این بار صبح زود از خواب بیدار می شود و به ماوراء زنگ می زند و برای بار هزارم از او تقاضای آهنگ پیشواز را می کند...

بچه ها دیر شد باید برم کلاس ...
این داستان ادامه دارد...

بچه ها حتما روی لینک زیر کلیک کنید و نظرتون رو بگید


شرکت در نظر سنجی


بچه ها چرا هیچکس توصیف ماوراء رو نفرستاد؟ توی لینک زیر ارسال کنید


توصیف ماوراء

نظرات 1 + ارسال نظر
اقلیدس سه‌شنبه 17 آبان 1390 ساعت 11:50 ب.ظ

جالب بود! قالب جدیدی برای
طنز بود. موضوع یکسان ،
مکانهای مختلف.
پرش از این ور به آن ور بدون دادن
آمادگی قبلی به خواننده.
قشنگ بود.
خبر جدید :
توانایی هدایت اتومبیل به
قابلیتهای رهبر جزیره اضافه
شد. (البته فعلا با دنده یک فقط)
2011 Version.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد