درجه حرارت اتوی مو به حد مطلوبش می رسد. دستان ماوراء بین موهایش است و مدل می دهد. او دستانش درون داکس و نیترو می کند و اندکی قرتی بازی در میاورد و آماده رفتن به دانشگاه می شود. او امروز امتحان دارد. ماوراء سریع به دانشگاه می رسد. باز دیر می رسد.
هنگامی که وارد کلاس می شود ده ها سر به سمت در کلاس تغییر زاویه می دهند. جای اقلیدس خالی است که سینوس این زوایا را حساب کند. استاد یک برگه A4 به ماوراء می دهد.
سپس سوال ها مطرح می شود ولی سخت است ماوراء یک ساعت سوال را تایپ می کند تا برای اقلیدس ارسال کند.
اقلیدس و دکی مشغول زندگی کردن هستند. ناگهان اقلیدس به سمت دکی می رود.
- دکی پاشو بیا برات یک سوال جدید پیدا کردم که حل کنی.
دکی و اقلیدس با لبخند ملیح و هیجان زده به سمت آشپزخانه حرکت می کنند. دکی به سمت سماور می رود و آن را روشن می کند. اقلیدس پنیر و خیار را از درون یخچال بیرون می آورد. دکی قوطی چای خشک را بر می دارد و نصف قاشق چای درون قوری می ریزد سپس به سراغ قوطی چای خشک بعدی می رود و 1/5 قاشق چای نیز از آن می ریزد سپس به سراغ قوطی چای خشک مورد علاقه اش می رود و دو قاشق از آن می ریزد و به روی آن آب جوش می ریزد. اقلیدس خیار ها را با آرامش خرد می کند.
ماوراء هر چند ثانیه یک بار گوشی را نگاه می کند. اقلیدس نیز پنیر را خرد می کند دکی دو لیوان چای می ریزد. اکنون لحظه ی موعود است اقلیدس سوال را روی کاغذ می نویسد. و کاغذ را برعکس روی میز می گذارد ، هنوز زمان حل کردنش نرسیده !
ابتدا دکی و اقلیدس باید اندکی چای بنوشند. دکی سریع به این نتیجه می رسد که چای سرد است. چای ها را جهت آپدیت به کنار سماور انتقال می دهد.
اکنون تمامی تشریفات انجام شده است. اقلیدس و دکی از پنج معکوس به سمت صفر می شمارند و سپس سوال را بر می گردانند و حل می کنند.
برای ماوراء یک پیامک می آید « جوابش می شه 1»
ماوراء جواب را می نویسد و سریع استاد برگه بچه ها را جمع می کند! وای خدایا بقیه سوال ها بی جواب مانده و این یک سوال هم پاسخ کامل ندارد.
استاد سوال ها را حل می کند و جواب نهایی 3 می شود. ماوراء قضیه را به اطلاع اقلیدس می رساند.
اقلیدس به دکی می گوید و آن ها مجددا تشریفات را ، این بار جهت کمیته استیناف را آماده میکنند.
فضای آرام اتاق با صدای آلارم گوشی پر می شود. دستی خسته به سمت گوشی می رود و چشمانی خواب آلو به گوشی خیره می شود. تایم ، تایم کاری جغد پیر است. جغد پیر آماده خروج می شود . او به آرامی از خانه خارج می شود و خودش را به دل شهر می سپارد. او پیر این داستان ها است. جغد پیر به سمت سالاد ها می رود و تعدادی سالاد را به سمت مکان های مختلف جابه جا می کند.
درب ساحل باز می شود. یک چهره به سمت موتور سیکلت اش می رود و ابتدا صدای دزدگیرش را امتحان می کند و لبخند می زند. سیسیلی به گوشی آن چهره زنگ می زند .
- خطر ترو خدا صدای این دزدگیر رو در نیار بگذار کلاس کاریمون حفظ بشه!
خطر به خوبی می داند که امروز باید چه کار هایی را انجام دهد. او می خواهد به ادارات ایران سر بزند و کارش را راه بیاندازد...
شوریده این بار صبح زود از خواب بیدار می شود و به ماوراء زنگ می زند و برای بار هزارم از او تقاضای آهنگ پیشواز را می کند...
بچه ها دیر شد باید برم کلاس ...
این داستان ادامه دارد...
بچه ها حتما روی لینک زیر کلیک کنید و نظرتون رو بگید
شرکت در نظر سنجی
بچه ها چرا هیچکس توصیف ماوراء رو نفرستاد؟ توی لینک زیر ارسال کنید
توصیف ماوراء
جالب بود! قالب جدیدی برای
طنز بود. موضوع یکسان ،
مکانهای مختلف.
پرش از این ور به آن ور بدون دادن
آمادگی قبلی به خواننده.
قشنگ بود.
خبر جدید :
توانایی هدایت اتومبیل به
قابلیتهای رهبر جزیره اضافه
شد. (البته فعلا با دنده یک فقط)
2011 Version.