جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی
جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی

اقلیدس 5

به نام خداوند بخشنده و مهربان

این روز ها همه چیز بهم ریخته بود. معادلات جایگاه خود را از دست داده بودند و در عوض مدار ها توانسته بودند به حکومت قدرتمندی برسند. آتش های زیر خاکستر هر لحظه شعله ور تر می شدند. همه منتظر نبردی عظیم بودند. شاید خبری بزرگ... !
دیگر مشت های شوریده به بازوی های اقلیدس نمی خورد. دکی سرش در کتاب بود و سر اقلیدس تهی شده از مو ! جزیره سینمایی تر و ماوراء ماوریی تر... . جغد پیر سوار بر مرکب و در خیابان ها به دنبال زندگی بهتر و مارکو به دنبال بازگرداندن نشاط...
خطر دیگر پلی استیشن بازی نمی کند و همبازی جدیدی پیدا کرده است. صدای کودکی تقریبا یکساله در جایجای ساحل به گوش می رسد.
خطر اون بچه اس ولش کن... !

اقلیدس 5
Final chapters
 
پنجمین گذرگاه

انگار همین دیروز بود که اقلیدس برای کشف دنیای ناشناخته به طبقه بالا می رفت و در کتاب های پدرش کنجکاوی می کرد. اقلیدس به دنبال چه بود؟ هرمیون ؟ قطعا این نمی تواند پاسخ مناسبی باشد. اقلیدس در دنیای ماورایی ماوراء چه نقشی داشت ؟ اقلیدس با ارباب حلقه ها می خواست چه کند؟ شاید به دنبال حلقه اش بود تا آن را به انگشت  زیبا رویی کند که در کوهستان از او جوراب گرفته بود و در طاقچه خاطراتش آن را پهن کرده بود.

اما مهم ترین سوال این است : اقلیدس چگونه وارد پنجمین گذرگاه شد؟

اقلیدس کوچک 2 ساله به کنار ماشین پدرش می رود و در آغوش او قرار می گیرد و از او درخواست یک عکس یادگاری می کند تا آن را 21 سالگی در فیسبوک خود قرار دهد. سپس جغد پیر و خطر بر او نازل می شوند تا او را استقلالی کنند. پیشنهاد لالیگایی خطر و پیر باعث می شود که اقلیدس به پیشنهاد مارکو و تیمش پاسخ منفی بدهد. سپس دکی و اقلیدس به داخل کوچه می روند تا با بچه محل ها فوتبالی بزنند. شوریده که یک مشت از خطر خورده به جمع ان ها ملحق می شود. آن روز اقلیدس اصطلاحات جدیدی یاد می گیرد. شب همه اهل ساحل به منزل اقای دکتر میروند. صبح اقای دکتر برای بچه ها چای می آورد ولی شکر یادش می رود. دکتر رو به بچه ها می کند و می گوید: بچه ها شکر یادم رفت و شما با شیرینی خودتون چای رو شیرین کنید. اقلیدس هم یکی از اصطلاحات جدیدی که یاد گرفته رو به آقای دکتر تحویل می ده ...
دکتر: اخ ببخشید یادم رفت شکر بیارم شما چای رو با شیرینی خودتون شیرینش کنید
اقلیدس : بیلاخ بابا بیلاخ !
حاج آقا برای تنبیه اقلیدس او را درون بشکه ای می اندازد و به اتاق بالا می برد و او را حبس می کند. اقلیدس به سختی در بشکه را باز می کند و از آن بیرون می اید. وای خداوندا اتاق پر از کتاب است. اقلیدس به دنبال یک کتاب می گردد. جی کی رولینگ و اقلیدس یک دیگر را کشف می کند. آن روز اقلیدس 10 بار رمان هری پاتر 1 را می خواند.

عصر که حصر خانگی اقلیدس تمام می شود و او به پایین می آید ماوراء را می بیند که پا به عرصه حضور گذاشته و با خودش کلبه وحشت را آورده. اقلیدس شاداب می شود و در کنار دوستان پا به کلبه ای می گذارد که در آن اربابی زندگی می کند که یک حلقه دارد. حلقه ی ارباب در زیر تیغی پنهان شده است. اقلیدس در گوشه ی دیگر کلبه درویشی را می بیند که پیک گلواژه دارد و از جغد پیر معادلات یاد می گیرد. اقلیدس به آن معادلات علاقه مند می شود. آن کلبه فاقد نور بود.

اقلیدس فردای ان روز به همراه مادرش می رود به هنرستان برق می رود تا برقکاری یاد بگیرد و نور کلبه را ردیف کند. اقلیدس به اتاق ثبت نام هنرستان می رود. در آن جا فردا و برادرش مشغول نصب تقویت کننده هستند. آن ها پروژه انصراف اقلیدس از هنرستان را در دستور کار خود قرار می دهند.

اقلیدس با نقشه ی فردا ، معادله شناسی را آغاز می کند. اقلیدس پس از کشف زیگما بی خیال ارباب حلقه ها می شود. او با هری پاتر خداحافظی می کند و به زور اخراجی ها را می بیند. اقلیدس مطالعه می کند و یک فرد شریف می شود. او می خواهد شرافتش را حفظ کند و باز هم مطالعه می کند.
اقلیدس عاشق پنیر است ولی دست روی هر پنیری که می گذارد ، یک ماه بعد آن پنیر بی کیفیت می شود. اقلیدس هر هفته با دوستانش به کوهستان می رود.  اقلیدس اکنون توانسته پس از زندگی در چهار گذرگاه گوناگون با گوی شماره پنج وارد پنجمین گذرگاه تحصیلی اش شود.

اقلیدس اکنون به یک نشست با ماوراء نیاز دارد. اقلیدس در ازای یاد دادن فیزیک مغناطیس به ماوراء یک عدد فیلم کلبه وحشت می گیرد تا وارد آن کلبه شود و حلقه را بردارد و در یک زمستان سرد با آن قدمی بزرگ بردارد و از شاوشنگ زندگی رستگار شود.


توجه

من از همین الان بگم که این قسمت "شاید به دنبال حلقه اش بود تا آن را به انگشت  زیبا رویی کند که در کوهستان از او جوراب گرفته بود و در طاقچه خاطراتش آن را پهن کرده بود." یک سو تفاهم هستش و از همسر آینده اقلیدس که شاید این مطلبو می خونه خواهش می کنم که سوالی که از اقلیدس 3 بار پرسیدند رو برای بار چهارم نپرسند.

با تشکر ماوراء

نظرات 1 + ارسال نظر
اقلیدس شنبه 13 خرداد 1391 ساعت 07:13 ب.ظ

شاید به دنبال حلقه اش بود تا آن را به انگشت زیبا رویی کند که در کوهستان از او جوراب گرفته بود و در طاقچه خاطراتش آن را پهن کرده بود.
لایک!!

کلا دقت نظر و حافظه ی مثال زدنی ای داری.
سپاس فراوان.
گذرگاه پنجم رو خوب اومدی.
بابا حالا ما یه غلطی مردیم به دکتر گفتیم بیلاخ
دیگه شماها بیخیال نمیشین!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد