جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی
جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی

آسمان وسیع است

به نام خداوند بخشنده و مهربان


«سال مهارت های رفتاری»


پیش گفتار: قبل از شروع به خواندن این متن ، به ادامه مطلب بروید تا موزیک مخصوص این متن که خیلی آرامبخشه براتون اجرا بشه! به نظرم این متن به شما آرامش خاصی خواهد داد. لطفا نظراتتون رو بگید و به نظرتون آیا باز هم از این قبیل متن ها بذارم یا نه؟؟



بوی باران تمام خستگی های زندگیت رو از تنت بیرون میاره. باران بهاری آرامش خاصی رو بهت میده.

این آرامش  برای شما رنگ و بوی خاصی داره چون ابر ها وقتی شروع به باریدن می کنن ، که شما رو در کنار کسی که دوستش دارید می بینن! حتی ابر ها هم برای قشنگ تر شدن عشقتون تصمیم می گیرن که خوشحالیشونو با شما تقسیم کنن.


تو این لحظه واقعا به چی میشه فکر کرد؟ تو و همسرت برای خرید به بازار اومدی و بارون شروع به باریدن می کنه! میشه دوتا کار رو انجام داد. سریع کار ها رو به اتمام رسوند و راه خونه رو پیش گرفت یا این که به خاطر این فرصت پیش اومده از خدا تشکر کرد و همراه با هدیه ای که خداوند بهت داده و دستش توی دستته آهسته و پیوسته زیر بارون قدم بزنید و به قطرات بارونی که روی صورتش ریخته نگاه کنید و غرق در لذتی بشید که شاید قابل وصف نباشه.


شاید بهتر باشه که آسمونو نگاه کرد و نزدیک شدن قطرات بارون رو به صورت حس کرد. این کار برای تقویت ماهیچه های صورت هم کار بسیار مفیدیه ! بالاخره کار شما تموم شده و چه بخواهید و چه نخواهید باید دکمه خداحافظی با اجتماع رو بزنید و به خونه برگردید.


اینکه چجوری باید برگشت خونه مهم نیست. شاید ماشین شخصی در کار باشه و یا شایدم قسمت باشه که از وسایل نقلیه عمومی استفاده کرد و حتی ممکنه که راه پیاده روی رو در پیش گرفت . به هر حال مقصد منزل است و در پایان کلید را داخل سوراخ باید کرد.


هر دو خسته ولی شاداب هستید. شما الان این حس رو دارید که یک زوج خوشبخت هستید و باید قدر این حس رو بدونید چون آدمی همیشه حس خوشبخت بودن رو نمی کنه! هردو وارد خونه میشید، خونه ای که برای ساختنش زحمت کشیدید. به صورت هم نگاه می کنید و لبخند می زنید. شاید یک شیطونی هم بکنید ولی بالاخره لباس منزل بر تن می کنید و به آشپزخونه میرید تا وسایلی رو که خریدید سر جاش قرار بدید.


وای عشقتون براتون یک سورپرایز بزرگ داره! الاااااااااهی ! اون داره یک چای تازه دم می کنه تا با شیرینی نارگیلی که خریدید بخورید. صدای یک رعد و برق خفن انگیز موهاتون رو سیخ می کنه جوری که از روی لباس هم قابل مشاهده است. جوری می ترسید که نا خود آگاه به سمت هم میرید و از ترس همدیگرو بقل می کنید ولی به محض شنیدن شرشر بارون به خودتون میاید و می زنید زیر خنده و از ترس خودتون احساس حماقت و جهل انحصاری می کنید.


خب الان وقتشه که یک موزیک زیبا رو درکنار عزیز دل گوش کرد. آهنگی که دو عاشق فرهیخته با هم دوسش دارن و ازش خاطرات خوبی دارن و بهشون آرامش و عشق میده! یک نفر چای میریزه و دیگری شیرینی جات رو تو بشقاب میچینه و با هم به اتاق نشیمن می رن!


با خوشحالی و لبخند ملیح روی زمین خدا مستقر میشید. موزیک هم دیگه رو به پایانه ! گیرنده دیجیتالتون رو روشن می کنید و با هم مستند سلطه ببر ها رو نگاه می کنید و چای رو می خورید. یک چای دیگه هم می چسبه ! بعد از خوردن چای یک متکا پیدا می کنید و هر دو سرتون رو روش میذارید و موهاتون توی هم مخلوط میشن! هردو مشغول تماشا کردن مستند هستید و با شنیدن کلمه «جفت گیری» از زبان گوینده مستند ، ناخودآگاه با هم می گویید: « استغفرالله » و می زنید زیر خنده ...





نظرات 3 + ارسال نظر
اقلیدس سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1392 ساعت 02:51 ب.ظ

سلام و درود.
من الان این متن رو دارم از تو کامپیوتر دانشگاه میخونم،
بنابر این چون اسپیکری به کار نیست، موسیقی رو نشنیدم.
کلا حس خیلی خوبی داشت، واقعا چنین حسی برای آدم لذت بخشه، البته همیشه همه چیز به این زیبایی نیست، همیشه
عشقت! اینقدر ها هم معصوم و بی شیله پیله نیست.
کاش میشد آدم حرف نزنه و میشد تمام احساساتش راجع به بارون، در کنار هم بودن، جفتگیری!! و حتی چای بعدی رو با "نگاه" به عشقش بفهمونه! به همین زیبایی که تو توصیف کردی.
دو همسر داستان تو هیچ کلمه ای رد و بدل نکردند.
دو آدم "فرهیخته" که به خوبی به هم آمیخته اند، و گویی یک روح
شده اند در دو بدن.
کاش همیشه عشق به زیبایی شروعش بود.
قطعا مرد داستان تو به زنهایی که اندام و صورت زیباتری دارند، کوچکترین توجهی ندارد. زیرا مهر او به همسرش چنان وجودش رو پر کرده که جایی برای دیگری نمانده.
قطعا زن داستان تو، از این که شوهرش چرا ماشین ندارد، و یا چرا سالی 10 میلیون طلا برایش نمیخرد، شکایتی ندارد، و بیخود نق نمیزند روی اعصاب شوهرش نمیرود.
من یک جمله دارم ، شاید مقداری بی ربط باشد:
در اتفاقات و مسایل دنیای ما،هیچ چیز آنقدر که به نظر میاید خوب و ایده آل و آرمانی! نیست.
هیچ چیز هم آنقدر که بد و ناگوار به نظر میاید نیست.
به هر حال، متنت حس خوبی داشت. واقعا میارزه که آدم دنبال یکی بگرده که به جای جنجالهای متداول روزمره، در کنار اون چنین احساسات زیبا و دلپذیری رو تجربه کنه.
ما همچنان منتظر عروس رویاهای جزیره هستیم.
در پناه حق.

شاهین سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1392 ساعت 10:19 ب.ظ

من بارون دوست ندارم.
میگن وقتی بارون میاد بعضی از ادما ازش لذت میبرن ادمای دیگه فقط خیس میشن

ژانگولر چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 ساعت 01:47 ق.ظ

سلام
حس آشناییست. زیر بارون قدم زدن. البته به تنهایی!
و آرامش بخش ! آدم دوست داره بی خیال همه چی فقط بره . . .
البته وقتی یه نیم ساعت که راه بره, میفهمه که خیلی دور شده و به غلط کردن میفته !
آره خب تصور چنین هوایی با چنان معشوقی واقعا آرامش بخش و البته شور آفرین است!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد