جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی
جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی

جایز الخطا ها

به نام خداوند بخشنده و مهربان


« سال مهارت های رفتاری »


بوی خرمالو فضای حیاط را معطر کرده است . افراد یکی پس از دیگری به ناهار فراخوانده می شوند. حاج آقا ، پدر خانواده تک تک مهمان ها و فرزندانش را صدا می کند :

- دکی ژانگولر نماز های قضاتو بخون و بیا غذاتو بخور ، اقلیدس اون کتاب هری پاتر رو بگذار کنار و بیا غذاتو بخور ، جغد پیر از اون قفس مرغ ها بیا بیرون ، ماوراء این س*ک*س*ی بازی ها رو تموم کن و بیا غذا بخور ، مارکوپولو اون ضبط رو خاموش کن بیا پایین ، خطر اون توپ رو بگذار کنار و دستاتو بشور بیا ناهار بخور ، فردا و شوریده بحث رو تموم کنید و بیایید غذا بخورید.


سکوت خاصی بر خانه حاکم است که ناگهان فردا در پاسخ به حاج آقا سکوت را می شکند. 

 


- چشم حاج آقا یک دقیقه دیگه میام


ژانگولر به خوبی می داند که نبردی دیگر در راه است او از میزان غذای مورد نیازش مطلع است و از میزان غذایی که پدرش برای او میریزد نیز آگاه است . او خود را آماده نبرد می کند.


افراد یکی پس از دیگری سر سفره اعلام حضور می کنند و فردا این وعده را به حاج آقا می دهد که تا کمتر از 1 دقیقه دیگر سر سفره حاضر شود.


همگی در انتظار یک غذایی خوشمزه هستند . سکوت حاکم می شود و حاج آقا سهمیه افراد را می دهد . پروردگارا ! این بار حتی خطر هم از زیادی غذا به ستوه می آید. همگی مشغول خوردن می شوند. حاج آقا اقلیدس و ژانگولر را در سمت چپ و راست خود فرا می خواند . اکنون زمان آن رسیده که به کوچکترین فرزندانش غذا بدهد. یک لقمه اقلیدس و یک لقمه دکی ژانگولر !

فردا همچنان قول مساعد می دهد که تا کمتر از 45 ثانیه دیگر خود را سر سفره حاضر کند . آقای دکتر به دنبال نمک می گردد تا بر روی بادمجان ها بریزد و در همین حین اقلیدس نگاهی به انگشت شستش می کند و ان را آماده می کند تا در صورت لزوم از آن استفاده کند.



یک لقمه اقلیدس و یک لقمه دکی ژانگولر ! اشک در چشمان ژانگولر جمع می شود. زمزمه های از لبان ژانگولر همراه با بغض می آید . از زمزمه ها حرف ع قابل شنود است اما دیگر حروف زمزمه های ژانگولر قابل شنیدن نیست. حاج آقا از عدم حضور فردا خشمگین می شود و او را سریعا به سفره فرا می خواند.


- حاج آقا برم دستام بشورم 30 ثانیه دیگه میام


اهالی یکی پس از دیگری غذای خود را می خورند و ژانگولر نیز با چشمی اشکبار در انتظار لقمه های آخر است .همه شاد و خرم هستند. فردا بر سر سفره می نشیند. خطر قبل از اینکه غذای درون بشقابش تمام شود ، احساس سیر شدن می کند. او تصمیم می گیرد که بادمجان باقی مانده خود را یواشکی به دور از چشم پدرش به بشقاب شوریده پرتاب کند . حاج آقا لقمه را درون دهان ژان می گذارد و اکنون زمان مناسبی است که خطر نقشه اش را عملی کند زیرا پدرش حواسش را معطوف غذا دادن به اقلیدس کرده .


خطر بادمجان را در دست می گیرد و بشقاب شوریده را نشانه می گیرد و با سرعت نور بادمجان را پرتاب می کند. غذای درون بشقاب ژانگولر تمام می شود و آماده ترک سفره می شود. او به آرامی بر می خیزد و برای آخرین بار به بشقابش نگاه می کند تا با اطمینان سفره را ترک کند اما ناگهان یک بادمجان دیگر در بشقاب او ظاهر می شود . خطر لبخند مرموزی می زند. ژانگولر متوجه می شود که نشانه گیری خطر بسیار ضعیف بوده و به جای شوریده بادمجان را در بشقاب خودش قرار داده .


ژانگولر که از عمق بحران مطلع می شود اشک در چشمانش جمع می شود و بغض می کند و نگاهی به پدرش می اندازد و گریه کنان همراه با بغض ناله ای سر می دهد و می گوید : «علییییییییییییییییییی »

نظرات 1 + ارسال نظر
اقلیدس جمعه 8 شهریور 1392 ساعت 12:56 ق.ظ

این سید حسن هم که داره با این شورت س ک س ی
اینجا جولان میده.
.....
شب جمعه هست، خدا پدر من و مادر تو رو بیامرزه.
دعا میکنم بهر هر دوشون ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد