جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی
جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی

تو درویشی کن و ...

به نام خداوند بخشنده و مهربان


« سال مهارت های رفتاری »


آن گاه که جامعه را آرمانی نمی پنداشت ، از کجا باید این موهبت را می دید که جوانی در فراسوی جزیره در انتظار نشسته است تا درویشی رهگذر از آنجا گذر کند و با بستنی های جووون ، جوانی کند ؟


آن روز های که زندگانی می دونی متاسفانه بود ، آن سوپر اقاقیا و نانوایی سنگگک را نمی دید که برای درویشی کردن شبانه اش شب زنده داری می کردند تا او از آن ها پپسی و یک بسته سیگار الترا بخرد ؟


 

 

آن زمان که سی ثانیه ارزش داشت و درویش آن را بر میگرداند تا ببیند که آخرش زمان به کجا می کشد ، تو کجا بودی که ببینی درویش مرحم بازی می کرد و ایران را به گل می رساند ؟


آن لحظه که درویش پلی استیشن را کشف کرد ، بازیکنی به نام تی حضور داشت که درویش گمان می کرد که GF ماوراست ولی او نمی دانست که زندگی خطاست و انسان جایزالخطا ... .


آن شب که او در بام بود و جزیره در زیر بام ، حتی ستارگان هم می گفتند : « می دونی متاسفانه زمین ، یک زمین آرمانی نیست ! » . آن ها از اتفاقات آن شب پاییزی پشت بام رضایت خاطر نداشتند.


آن مقتدا کجاست ؟ آن درویشی را که همه جا منزل بود کجاست ؟ آن شاه چراغ و آن جلال و آن حاج آقایی که برای عبور دختر باید او را به مقصد ماست فروشی می فرستادیم کجاست ؟


آن معمایی که حل نشد و در آن درویش جایگاه ازدواج را مشخص نکرد. آن سبزه میدانی که درویش تن به آن می سپرد تا به جوانی برسد. آن ماوراء که شب تا صبح از غم سه ست قلیان کشید. آن شب بد. آن روز های خوب .


آیا زندگی همین گونه است که باید باشد ؟ آیا زمان آن نرسیده که چرخش کرد ، چرخشی 180 درجه !


آیا از آن گربه که باید دم حجله کرده می شد خبر داری ؟ آیا از آن نیروهای امدادی که باید رویای خیس را همراهی می کردند خبر داری ؟ آن حسنی که قرار بود گشت ارشاد را جمع آوری کند کجاست ؟ آن شب های روشن چه شدند ؟ آب و آتش ، مردان پرسپولیس و ... .


آن تانای قم کجا و آن کورای قزوین کجا ! آن فری های قم کجا و آن فری های قزوین کجا ! آن شادی های قم کجا و آن شادی های قزوین کجا ! آن تحویل سال قم کجا و آن تحویل سال قزوین کجا !


من به این می اندیشم که اگر در جزیره ماقبل قبلی ، ماوراء قلیان به دست بود ، درویشی در کنار درویش صفایی دگر داشت.

من به این می اندیشم که اگر آن جوانه گندم که درویش در خورش کدو می ریخت را می خوردم شاید برای صورتم بهتر بود.


درویش ! جزیره را به خاطر داری ؟ آن جزیره ای که نوای اینایش از زیر درخت ها جاری است و دماسونی هایش در آکواریوم آشکار  ! جزیره ای که رهبرش خسته به نظر می رسد و البته جایز الخطا و اهالی اش در پشت درد لبخند می زنند. آن جزیره ای که هیچ چیز ندارد اما آرامش و صفا دارد . آن جزیره ای که برف فیلم است و خدا را همیشه با خود دارد...


می دونی متاسفانه جامعه ما یک جامعه آرمانی نیست و متاسفانه تر آرمان های ما یک آرمان های جامع نیستند.

نظرات 1 + ارسال نظر
اقلیدس دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 12:37 ب.ظ

بسیار عالی!
درویش این رو خونده؟

آره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد