ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
« سال خوش گذراندن و لذت بردن از زندگی »
عاشق شدم و دیگر تمام شد ، به پایان رسید آن همت مضاعف و خستگی مضاعف ! با تو از برخواستن گفتم و تو ازمن نخواستن را جویا شدی ! مگر من با تو چه کرده بودم و از تو چه می خواستم ؟ مگر خواسته تو غیر از عشقی بود که من از تو می خواستم ؟ چرا نمی شود عاشق شد زمانی که عشق درب خانه قلبت را می زند ؟
مگر می شود در چشمانت خیره شد و عشق را نادیده گرفت ؟ چشمان تیره ات در وجودم روشنایی به پا می کند و برق چشمانت تیرگی های زندگی ام را روشن می کند.
تو هنوز همان فرشته کهکشانی هستی و من همچنان می خواهم کهکشانت باشم ! گرچه می دانم به بزرگی کهشان ها نیستم اما عشق تو مرا به سمت بزرگی سوق می دهد .
می گویند هر کسی نیمه گشمده ای دارد و من می گویم تو نیمه آشکار منی که نمی دانم چرا می خواهی پنهان شوی