جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی
جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی

در جست و جوی پلنگ

به نام خداوند بخشنده و مهربان


«سال مهارت های رفتاری»


آن روز که اشک های من سرازیر شد و فهمیدم که زندگی کمی سخت تر از آن است که تصور می کنم ، زمانی بود که باید می فهمیدم قدم برداشتن به سوی خوشبختی آسان تر از آن است که تصور می کنم.

شب سیاه فرا می رسد و من بار دیگر بدون دیدن رنگ روشنایی از خواب بر می خیزم. من دچار دگرگونی زمانی شده ام و در بعد چهارم زندگی ام گم شده ام! حتی دیگر خودم دلم برای خودم نمی سوزد . من به خوبی می دانم که وضعیت آدم ها هرچقدر هم قوی باشد، بسیار شکننده تر خانه عنکبوت است « و همانا خانه عنکبوت از سست ترین خانه هاست» . پس نباید به اندک خوشی امروز بسنده کرد و در همین حین نباید از تلخی های روزگار به ستوه آمد. باید رفت و رفت شاید که باید به سمت خوشبختی رفت و کلمه شکست را از واژه نامه ذهن پاک کرد.


بالاخره دیر یا زود به نتیجه ای خواهیم رسید ولی چه بهتر که این امر زودتر  به وقوع بنشیند. برای موفق شدن نیاز به شناخت درونی و تطبیق دادن خود با محیط بیرونی است. کافی است با نظام قراردادی زندگی هماهنگ شد و همرنگ جماعت شد. گرچه این همرنگ شدن بدین معنا نیست که در هر کاری از جماعت تقلید کن بلکه باید فقط نظم زندگی خود را بر اساس نظمی که در نظام طبیعت حاکم است ، تطبیق داد.



یکی دیگر از راه های موفقیت حرکت است! شاید لذت در آن باشد که به مانند پلنگ مسیر را به سرعت طی کنیم اما نباید فراموش کنیم که لاکپشت هم بالاخره مسیر را می پیماید. حرکت منجر به رسیدن می شود. برخی از ما رسیدن را در گام های پلنگ می بینیم و به این نمی اندیشیم که لاکپشت هم بالاخره به مقصد نهایی می رسد. لاکپشتوار به سمت هدف رفتن بهتر از این است که بایستیم و در اندیشه دویدن با گام های پلنگ ، غرق بشویم.


می شود پیاده به سمت مقصد رفت و خدا را فراموش نکرد! خدا نیز بندگانش را فراموش نمی کند و زمانی که بنده اش لایق ارتقاء درجه باشد او را به مدارج بالاتر می رساند. شاید در راه کسی باشد که در کمین ایستاده است تا به شما پاهای پلنگ را بدهد ولی اگر شما از ابتدا فقط به پاهای پلنگ فکر کنی ، هیچ گاه به آن نمی رسی!


در ذهن می توان دنیا را دگرگون کرد ولی در عمل می توان طعم دگرگونی را چشید!

نگاه دلپذیر

به نام خداوند بخشنده و مهربان


«سال مهارت های رفتاری»


پیش گفتار:


1- در دو متن قبلی ( آسمان وسیع است  و  شهر خدا ) متن ها رو جوری نوشتم که جنسیت خواننده در اون مطرح نباشه و چه دختر و چه پسر بتونه با متن ارتباط برقرار کنه. در این متن داستان از زبان یک پسر بیان میشه و به طبع پسرا راحت تر میتونن باهاش ارتباط برقرار کنن ولی خوندن این متن برای دخترا هم خالی از لطف نیست و چه بسا پر از احساسات قشنگ براشون میتونه به وجود بیاره.  ( البته اگه من به عنوان نویسنده کار خودم رو به خوبی انجام داده باشم.)


2- سعی می کنم در اینده یک متن قوی رو بنویسم که از زبون دخترا باشه و امیدوارم بتونم حس دخترونه رو به خوبی توی داستانم نشون بدم ( گرچه به دلیل پسر بودنم کار سختیه که احساس دخترا رو توصیف کنم ، ولی سعیمو می کنم)


3- در ضمن من مجردم و این داستان هیچ ربطی به زندگی شخصیم نداره و فقط یک داستانه !



خسته ام ! خسته تر از همیشه ! نمی دونم چرا ؟ ولی خستگی داره منو کلافه میکنه. قدم هامو تند تر بر می دارم تا به خونه برسم و کمی استراحت بکنم. بالاخره زمانی که منتظرش بودم رسید و من الان می تونم بدون هیچ استرسی کلید رو بکنم تو سوراخ و وارد آشیونه ام بشم!


ادامه مطلب ...

شهر خدا

به نام خداوند بخشنده و مهربان


«سال مهارت های رفتاری»


پیش گفتار :

1- لطفا به ادامه مطلب بروید تا موسیقی بارگذاری بشود و سپس متن را بخوانید (البته موسیقی اش مثل موسیقی "آسمان وسیع است" قشنگ نیست ولی خالی از لطف هم نیست.

2- لطفا در نظرات بگید چه حسی به شما منتقل شد در حین و پس از خوندن متن؟؟ !


تاریکی ، تباهی و سیاهی ; واژه هایی که روزانه چندین بار ذهن ما را درگیر خود می کنند. آنچنان درگیر تاریکی زندگی می شویم که توان دیدن نور را از چشم های خود می گیریم. نه اینکه زندگی ما تاریک نیست ! نه ! تاریک هم هست ولی خواسته یا نا خواسته باعث شده ایم که تاریکی سیطره خود را بر روشنایی تحقق بخشد.


زندگی زیبایی ها و حس های خاص خود را دارد. نمی توان آن ها را نادیده گرفت. سحرگاه که چشم ها کم کم به طلوع خورشید و ظهور نور عادت می کنند، گوش ها محکوم به شنیدن صدای گنجشک هایی هستند که بر شاخه درخت اوکالیپتوس نشسته اند و زمزمه برخیز که سحر نزدیک است سر می دهند.


ادامه مطلب ...

آسمان وسیع است

به نام خداوند بخشنده و مهربان


«سال مهارت های رفتاری»


پیش گفتار: قبل از شروع به خواندن این متن ، به ادامه مطلب بروید تا موزیک مخصوص این متن که خیلی آرامبخشه براتون اجرا بشه! به نظرم این متن به شما آرامش خاصی خواهد داد. لطفا نظراتتون رو بگید و به نظرتون آیا باز هم از این قبیل متن ها بذارم یا نه؟؟



بوی باران تمام خستگی های زندگیت رو از تنت بیرون میاره. باران بهاری آرامش خاصی رو بهت میده.

این آرامش  برای شما رنگ و بوی خاصی داره چون ابر ها وقتی شروع به باریدن می کنن ، که شما رو در کنار کسی که دوستش دارید می بینن! حتی ابر ها هم برای قشنگ تر شدن عشقتون تصمیم می گیرن که خوشحالیشونو با شما تقسیم کنن.


ادامه مطلب ...

جزیره ماورایی ۴ ساله شد

به نام خداوند بخشنده و مهربان


«سال مهارت های رفتاری»


چهار سال پیش در چنین روزی ، رهبر جزیره با نوشتن یک مطلب در این وبلاگ، آغاز فعالیت رسمی وبلاگ را شروع کرد.

اکنون با گذشت آن روز ها ، ماوراء تجربیات زیادی را کسب کرده است. ماوراء تغییرات بسیاری را در زندگی خود داده است.

چندی پس از افتتاح وبلاگ ، جغد پیر ماوراء را ترک کرد و تنهایی مطلق ماوراء نیز شروع شد. این وبلاگ در ابتدا کلبه توت فرنگی های یخی بود . اما پس از گذشت مدتی با تبدیل شدن توت فرنگی به ماوراء ، نام وبلاگ نیز تغییر یافت.


این وبلاگ در جهت شاد کردن اهالی و گرد آوری اهالی در محیط اینترنت راه اندازی گردید.

ماوراء اکنون در حالی این مطلب را می نویسد که تلخ ترین دوران ورزشی اش را سپری می کند. امروز ماوراء در سالگرد تاسیس این وبلاگ بهترین کنفرانسش را داد. همچنین از فردا اوشین در جزیره طنین انداز می شود.

ماورای شاعر

به نام خداوند بخشنده و مهربان



حوصلم سر رفته بود شعر های زیر رو از خودم در وکردم


من اگر گویم به تو راز نهان

گیرم از چشمان تو عشق عیان

من اگر با تو برقصم در این جهان

بی تو اشک من بریزد هر زمان

من به تو گویم ز درد عاشقان

تو مرا گویی ز فهم عاقلان

همدم تنهایی من

به نام خداوند بخشنده و مهربان


صبح که چشم هایم را باز می کنم کمی به راست و کمی به چپ نگاه می کنم. در هر گوشه چیزی حز سکوت نمی بینم. سکوتی شکننده. سکوتی که با ویز ویز مگس ها، هیجان انگیز می شود. مگس ها به لوکیشن زندگی من رنگ و بوی تازه ای داده اند. آن ها با اذیت هایشان برای من پیغامی به ارمغان می آورند. آن ها می گویند: آقای ماوراء تو تنها نیستی!

من هم با مگس کش به استقبالشان می روم و با آن ها بازی بازی می کنم. نگاهی به گوشی ام می کنم. خداوندا حتی دیگر ایرانسل هم برای من پیامکی نداده است. یادش به خیر زمانی که هر روز سیم کارت خود را شارژ می کردیم تا با شارژ 20000 تومان دیگر برنده 150 تومان شارژ هدیه شویم. اکنون باید صبحانه بخورم ، اما صد افسوس که صبحانه وعده از ما بهترون است. اکنون دیگر آن زمان نیست که بتوان خوردنی ها را خورد. دیگر سید محمد روی کار نیست که بتوان با صد تومان خوشمزه ترین شیر های شیشه ای را خرید.

اکنون که صبحانه خوردن سخت شده است ، چه کاری بهتر از خوابیدن می توانم انجام دهم؟ دیگر حتی مرگ هم به سراغ ما نمی آید. مرگ شیرین. مرگ خاموش. بارالها چرا؟ چرا و فقط چرا باید ما نسل سوخته این کشور باشیم؟ چرا باید احمق ها بر ما حکومت کنند؟ چرا همیشه و همه جا الکترون درون آدم ها بیشتر از پروتون درونشان است؟ 

من می خوابم به امید آنکه ظهر فرا رسد و ناهار بخورم. ساعت ظهر را رد می کند. من هم چنان تنها به گذشته خود خیره شده ام. چرا؟ چرا؟ 

دیگر چرا فایده ندارد. من باید حداقل شام را بخورم تا انرژی داشته باشم که بخوابم. پس شام می خورم و می خوابم.