جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی
جزیره ماورایی آقای ماورا

جزیره ماورایی آقای ماورا

بلاگی برای ماورانویسی

خاطرات دومین روز شهریور

امروز دوم شهریور چه گذشت


صبح :

خوب صبح تا ساعت ۱۴ خواب بودم و صبحی نداشتم بنابراین

ظهر:

ساعت۱۴ عنکبوت زنگ زد و گفت: احمد رفته گفتم نه هنوز خلاصه ساعت ۱۴:۲۹:۳۴ احمد مغازه را بست و در کوچه کلی گشت زد و کلی اطراف را نگاه کرد و بعد از ۶ دقیقه و ۳۹ ثانیه رفت داخل بعد همسر وی نیز در را بست و دو بار در را گشود و داخل کوچه را دید زد و بعد هم رفت داخل پس از ورود ایشان به داخل بیتشان عنکبوت سریع به اقامتگاه بنده امدند و شروع کردند به گفتن کلمات جاهلیت همیشگی!


ساعت ۱۵:۲۳:۴۶ زنگ زدم به شیطان و گفت که می ره منزل خواهر مادرشان

بعد با یک نفر تماس گرفتم که برای جلوگیری از فتنه در این وبلاگ نامی از وی نمی برم بعد از حال و احوال پرسی ماجراهای عجیبی شنیدم و برای جلوگیری از فاش شدن راز های بزرگ آن را نیز درج نمی کنم .

سپس زنگ زدم به خواهر مادر خدا بیامرزم و حال و احوال کردیم


عصر قرار بود که بنده نیز به منزل خواهر مادر شیطان بروم ولی بد قولی کردم و متاسفانه نرفتم !

رفتم فروشگاه سروش راس ساعت ۱۸ و برای وی ۲۸ عدد فیلم خریدم سپس رفتم پاساژ قدس هیچ کدام از بچه ها نبودند !

آموزش فرونت پیج خریدم و با نیشی باز به سمت اقامتگاه به حرکت در آمدم

فیلم های سروش را به وی داده و از وی یک پوستر پورسانت گرفتم سپس به منزل آمدم و آب طالبی زنگ زد با وی صحبت کردم و اذان گفت و با نوشابه روزه ام را باز کردم !!!!!!!!

امروز به چیز های جدیدی دست یافتم مثلا یاد گرفتم بنر بسازم که البته آدرس سایتش را از همان وب گروهی به دست آوردم


شب ماهی خریدم با تخم مرغ و ترشی

و ساعت: ۰۰:۶ سریال اغما شروع شد و من با دیدن آن سریال شروع کردم به خوردن ماهی


الان ۰۱:۴۶:۳۸ است که دارم موزیک وبلاگ جغد پیر را گوش می کنم و این خاطرات را می نویسم


از اقلیدس به خاطر نظراتش تشکر می کنم

لطفا برایم نظر بگذارید در این وبلاگ حتما پاسخ شما را در زیر نظرات می دهم.


تا دیدار مجدد

تماس فرت


خاطرات امروز من یک شهریور

سلام دوستان امروز بابام اومد و نامه را بهش ندادم و با گفت و گوی تمدن ها رای ایشان را زدم

وی اظهار فرمود : بنده نگفته ام که جغد پیر و برادرانت به تو سر نزنند . و تمام بحث هایی که در قبل می کردم به خاطر این بود که احمد هر دفعه با بنده تماس می گرفت و مرا آزرده خاطر می کرد .

آنان برادران تو هستند و من نمی گویم که به تو سر نزنند ولی این گونه که احمد می گوید نشود

امروز من یک نفر را آزردم ولی بعد ازش معذرت خواهی کردم( خصوصی)

فردا میلی می آید

امروز خیلی خوشحالم چون تونستم روزه بگیرم

عنکبوت هم آمد و یک نوشابه با تن ماهی خرید

کلی خرید کردم و فیلم پنجمین خورشید را دیدم الان هم می خوام کمی برم دنبال یاد گرفتن فرونت پیج و ......


شوریده و حجت خطر خیلی وقته که به جزیره نیامده اند


نامه جنجالی من فقط در این پایگاه و پایگاه اصلی جزیره برف فیلم موجود می باشد مهرمون شده


من بیشتر امروز رو خواب بودم


بای

امروز ۳۱ شهریور

امروز در نت خیلی حال داد آخه اتفاقات جالبی افتاد که برای خودم محفوظ است

عصر زنگ زدم به بابام فکر کرد می گم الان بیا پول بده بهش گفتم فردا بیاید

در این چند روز که اقلیدس این جا بود خیلی خوش گذشت البته بیشتر خرج ها را علی اصغر کرد

مثلا مهمان بود و من نباید بزارم مهمان خرج کند اما خوب با توجه به این که این هفته صاحب یخچال شدم دیگه خیلی خوب شده

اقلیدس خربزهُ خیارُ کوجهُ تخم مرغُ پنیر ُ کره ُ مربا و خیلی چیز دیگه خرید حسابی شرمنده شدیم


اما امروز ۳۱ شهریور عنکبوت نارنجی آمد و ۲۰۰۰ تومان به بنده پول داد و گفت : «برو زولوبیا و بامیه بگیر» بعد گرفتم و همه را خوردیم

بنابراین ناهار ما شد : زولوبیا بامیه و آب یخ

شام هم : نون خشک با خیار گوجه خوردیم

الان هم می خوام برم دوش بگیرم و لباس هایم را عوض کنم و سحری بخورم

احتمالا سحری نون و کره و مربا بخورم با کلی آب یخ بعدش هم می خوابم

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

فردا خیلی کار دارم

باید از ددی خرجی بگیرم

برم مدرسه ببینم امتحانمون کی است

برم خانه شیطان و میلی

باید سری هم به پاساژ قدس بزنم

به عنکبوت هم قول دادم باهم بریم نمایشگاه

تازه باید مجددا کار امروز رو توی نت تکرار کنم

کلی هم باید خرید کنم توی یخچال الان

یک دانه خیار است ( هههههه )

با یخ و آب یخ

کره و مربا

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com


نه به قبلا که غذا داشتیم یخ نداشتیم نه به الان که یخ داریم و غذا ....

البته فردا که خرجی بگیرم کلی حال می کنیم .

دیشب داشت حالم از حرف های جنتی به هم می خورد . می گفت که باید م ی ر ح سین و خ ا ت م ی دستگیر بشن


تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com


تا دیدار مجدد خدانگهدار




برگ خاطرات این چند روز توت فرنگی ( قسمت چهارم )

امروز وکیلم زنگ زد

زیاد بلد نبودم صحبت کنم

همیشه جغد پیر و آب طالبی می گن که بلد نیستی پشت تلفن گرم بگیری مخصوصا با

بگذریم مثل این که ناراحت شد .


ظهر رفتم منزل شیطان و میلی و ناهار را آن جا بودیم زندایی ز زنگ زد و گفت : داره می آد قم و گفتش که برم حرم تا ببینمشون از اون ور هم قرار بود اقلیدس بیاد من سریع برگشتم خانه و در میان راه یخ خریدم و کمی هم با کلوپ مشکات صحبت کردیم .


آمدم منزل و کمی نظافت کردم اقلیدس آمد و با هم به سمت حرم راهی شدیم رفتیم وبعد از نماز من تونستم اون ها رو پیدا کنم

ماشاالله بچه هاش بزرگ شده بودن یاد داییم خدا بیامرز افتادم


خیلی خوشحال شدم بعد اون یکی زندایی ام گفت که بیا خونه ما من هم گفتم ممنون نمی ام مهمون دارم آخه قرار بود« فردا» هم بیاد


از حرم یک سر رفتم پاساژ تا آموزش جاوا را بگیرم اما نبود برگشتیم سمت خانه و یک نون انرژی زا خریدیم و خوردیم خیلی خوشمزه بود


فردا         زنگ زد و گفت : رسیدم پشت در هستم سریع رفتیم خانه بعد هم اژدها و عنکبوت نارنجی آمدند و نشستیم ورق بازی من با اقلیدس نشستم 7 بر صفر نتیجه را وا گذار کردیم .


اقلیدس رفت بالا فردا هم که رفته بود جمکران اومد و رفت بالا پشت بام خوابید من هم نشستم پای کامپیوتر و وبلاگ فروشگاه برفی را ساختم و می خواهم بعدا به سایت تبدیلش کنم .


شب هم خوابیدم

برگ خاطرات این چند روز توت فرنگی ( قسمت سوم )

سلام امروز 23 مرداد است


امروز هم به اهدافم در نت نزدیک تر شدم شب هم بهترین های گروهم را معرفی کردم


ترتیبی دادم که با اسم خودم برگردم به وب کل کل و یک نظر سنجی گذاشتند که تا ساعت 6 صبح با اختلاف 3 تا جلو بودم اما نمی دونم چرا 2 ساعت که خوابیدم مثل کروبی عقب افتادم



روز جنجالی 24 مرداد

صبح بابام زنگ زد و گفت : « بیا سر کوچه بریم یخچال بخریم »

رفتم و دیدم ظاهرا زیاد تمایلی به خریدن یخچال نو نداره و گفتم : اشکال نداره دست دوم سراغ دارم.


امروز توی نت محاکمه من بود من هم کیارا رو وکیل خودم کردم . و شروع کردیم به محاکمه من نیلوفر رو توی محاکمه شکست دادم .


وقتی وکیلم شروع به دفاعیه کرد دکی گفت : خاک توی سرت این خیلی بهتراز خودت جواب داد.



امروزم مثل تمام روز هام گذشت


شب هم مادر دکی زنگ زد و گفت : بگو دکی برگرده تهران فردا کارش دارم


http://www.daneshema.com/upload/mayor/upload/image/medicine/taghziyeh/watermelon4.jpg


25 مرداد 



زنگ زدم به افشین قطبی گفتم یخچال سراغ داری گفت : اره ظهر می ام



امروز افشین قطبی آمد جزیره و گفت : ( یخچال سراغ دارد )

گفتم : کجاست می خرم 

گفت : خونه دایی حسینشه


گفتم شب بیا دنبالم برم یخچال بخرم 


گفت : باشه


عصر دکی رفت تهران من هم رفتم خانه شیطان و میلی و پول قرعه کشی را دادم


قطبی نیامد بریم بخریم


26 مرداد


ظهر افشین قطبی آمد و رفتیم یخچال را آوردیم

تخفیف هم نداد 500000 ریال پول یخچال

و 40000 ریال کرایه وانت دادیم


ظهر با کمک شاتر نانوایی یخچال را بردم در راهرو منزل


عصر خوابیدم که با صدای موتور1000 احمد از خواب ناز بیدار شدم و یادم افتاد یخچال را گذاشتم توی راهرو و اون نمی تونه بره توی مغازه اش سریع رفتم پایین و بچه محل ها رو صدا کردم و کمکم کردند یخچال را آوردیم بالا خودم اصلا نتونستم کمک کنم چون نفسم می گرفت.


برق خراب بود و نتونستم یخچال رو به برق بزنم 


فردا اقلیدس می آد

برگ خاطرات این چند روز توت فرنگی ( قسمت دوم )

ادامه22 مرداد

امروز عروسی دنیرو بود و ما هم دعوت بودیم .

استاد بزرگ جغد پیر مد ذله عالی با طعم پرتقالی آمد تا برود به عروسی دوستش دنیرو با عنکبوت قرار گذاشتند که با هم بروند .

من و دکی داشتیم می رفتیم تا بلکه ساندویچی بخوریم و حالی بکنی که جغد پیر را دیدیم بعد تصمیم گرفتیم که همان بادمجان را بخریم ( من بهترین غذایی که از مامان خدا بیامرزم یاد گرفتم درست کنم بادمجان است تخصص حرفه ای در این زمینه دارم )


اندک بادمجانی با اندک گوجه خریدیم و آمدیم خانه عنکبوت با تیپ خفن ( کت و شلوار ) آمد خانه ما و جغد پیر را برد عروسی دنیرو به ما هم گفتند : بیا

ما آدرس را پرسیدیم دیدیم دوره تصمیم گرفتیم که بادمجان بخوریم و حرف زیاد هم نزنیم .

شب جغد از عروسی برگشت و رفت بالا پشت بام خوابید من و صادق بعد از دوری که در اینترنت زدیم تصمیم گرفتیم که ترمیناتور 4 را ببینیم .

20 دقیقه از فیلم گذشت و دیدیم که فیلم بدون آرنولد صفا نداره مجددا تصمیم گرفتیم و آن تصمیم این بود که فیلم illusionist را ببینیم .


این تصمیم عملی شد و این فیلم را درون دستگاه رایانه قرار دادیم وای عجب صفایی فیلمش خیلی قشنگ بود .


ماجرای فیلم مرا به رویا ها برد ( با توجه به اتفاقات نت )


فیلم : یک پسر 18 ساله بود که از یک پیر مرد نکات نخست جادوگری گری را یاد می گیرد سپس شاهزاده خانم اونو می بینه و هردوشون عاشق هم می شن و تصمیم می گیرن فرار کنند که آن ها را می گیرند پسره می ره یک کشور دیگه و بعد از 15 سال بر می گرده دختره یک خواستگار داره که می خواد باهاش عروسی کند پسره هم جادوگر ماهری شده و این دو با هم برخورد می کنند و ماجرای جالبی رخ می ده


بعد از فیلم هم به خواب برفی فرو رفتیم.


امروز ۲۸ مرداد است

اول باید خاطرات این چند روز را بنویسم


۲۱ مرداد

دکی همونطور که گفتم اومد

عصر منتظر بودم کمی دیر کرد . شیطان و میلی هم آمدند . شب کمی بحث سیاسی کردیم که باعث ناراحتی هم شد . سپس با داداش دکی رفتیم سیب زمینی و وسایل کوکو سیب زمینی خریدیم و سپس خمیرش هم من درست کردم (البته کمی بد درست کردم )


اژدها هم آمد ( یکی از بچه محل هاست ) آرد آورد . یخ هم که خریده بودیم . چون که زیاد نتونستم بشینم پای گاز مسولیت پخت کوکو ها را به دکی سپردم .


بعد عنکبوت نارنجی هم آمد و جمع ما جمع شد ( اون دلقک جزیره است ) نشستیم به ورق بازی کردن اون استاد ورق است . من با میلی نشستم که ۳ سال از خودم کوچیک تره عنکبوت و اژدها هم با هم نشستند قبلش دکی با میلی بود و ۴ هیچ عقب بودند به دکی گفتم برو کوکو ها رو درست کن من گرما اذیتم می کنه ( خمیر هاش هم بد بود)


خودم نشستم با میلی و نتیجه ۴ بر صفر را به ۷ بر ۴ به نفع خودمان تغییر دادیم .


پس از پیروزی بلند شدم و بالا پایین پریدم تا لج عنکوت نارنجی رو در بیارم و اون گفت : « اگه راست می گی بشین یک دست دیگه بازی کنیم »

گفتم : الان نه بگذار شام بخوریم

کوکو آماده بود

من سالاد درست کردم ( اخه استاد درست کردن سالاد هستم- سالاد فصل - سالاد ساده و ....)


شام خیلی با حال بود بعد منو داداش دکی نشستیم و ۵ بر ۲ جلو بودیم و بایک حاکم کتی که می تونستیم نشیم ۵ بر ۵ شدیم رقابت نزدیک بود تا این که ۷ بر ۵ باختیم.


شب گرفتیم خوابیدیم و صادق هم از تهران برایم فیلم جدید ترمیناتور۴ را آورد آخه تازه از سینمای هالیوود بیرون اومده

http://7rang.ir/pic/2008/4/30/17170_wu_a.jpg

۲۲ مرداد


صبح خاله مامان شیطان و میلی زنگ زد و گفت : « به بچه ها بگو بیان خونه »


ساعت ۱۲ ظهر شیطان و میلی جزیره را ترک کردند


بعد دکی بلند شد و وسایل صبحانه را فراهم کردیم. بعد کمی رفتیم توی نت گویا اوضاع خراب بود و بازار عشق و عاشقی در کل بازار فراهم شده بود.



ادامه خاطرات در برگ های بعد